من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

هنرو بچه بازی

هنر چیز خوبیه. هرچند بعضی از دوستای من معتقدن آدمهای هنری خیلی مزخرفن. من فکر کنم آدمهای هنری ربطی به هنر ندارند. هنر شامل همه چی می تونه باشه. هرچیزی که یه محصول قشنگی رو نتیجه بده. حالا ما درمورد هنر حرف بزنیم دوستامون یاد منجوق وملیله دوزی میفتند چراشو من نمی دونم. 

مامان من از بچگی دوست داشت ما یه هنری داشته باشیم مثل بقیه مامانا ولی راهشو زیاد بلد نبود. من تو شیش سالگی زورکی می رفتم کلاس نقاشی با خواهربزرگترم و همش نق می زدم. آقای کلاس نقاشیمون خیلی مهربون بود و روشهای خلاقانه داشت مثلا برامون قصه سمندرو رستم و اسفندیار تعریف می کرد و بعد به مامی گفت که هرچی فهمیدیم بکشیم. گل کشیدن هم به من یاددادو نمی دونم آبرنگ و اینجور چیزا ولی من نقاشی دوست نداشتم. دختر خالم خودش استعدادذاتی داشت و من می دیدم که چقدر قشنگ نقاشی می کنه. خلاصه ما کلاس نقاشی رو دو در کردیم و رفت. 

مامانمون موند چیکارکنه گذاشت ما رو کلاس زبان انگلیسی من اونموقع سواد خوندن فارسی داشتم یا نداشتم یادم نیست ولی تا برسیم کلاس یه ریز داشتم به خواهربزرگترم نق می زدم که آخ آخ خسته شدم چقدر راه برم نمیام و اینا. منتها من اون ترم یه نمره خوب گرفتم و معلم انگلیسیمونم  بهم جایزه داد وخیلی هم دوستم داشت فکر کنم چون کوچولترین شاگرد اون کلاس بودم. 

پدرم دوست داشت که ما خوشنویسی بلد باشیم یعنی خط درشت بنویسیم. خیلی ازینجور هنرای سنتی حال می کرد انصافا خودشم آدم بسیار خوش خطیه. من تمام درسای خوشنویسی کتاب فارسیمونو می نوشتم و البته چند جلسه ای هم سپرده شدم به کلاس خوشنویسی ولی استعدادو علاقه چندانی در زمینه خط درشت در اینجانب مکاشفه نگردیدوداستان به همینجاختم شد. 

  

پدرو مادر ما برای سرگرم کردن اینجانب و جلوگیری از نق زدنهای ممتد حوصلم سررفته برایش کتاب می خریدند و چون اینجانب به صورت جونده کتابها را می خواندم پدرم دست ما رابرد و در کتابخانه اداره اش عضو کرد. بچه تر که بودم با لگو و بازیهای فکری رو پولی و منچ و ماروپله و .. سرمان گرم می شد بزرگتر که شدم با کتاب و بعدش هم اتاری.  

کلا هنر درخانواده ما یک چیزی نبود که خیلی تحویل گرفته بشود در همین حد که مامان بنده و خواهر بزرگترو کوچکتر در امور گلدوزی و سایر: نظیر سوزندوزی و خیاطی کمی مجرب هستند مخصوصا مامانم که دبیر حرفه تشریف داشتند. 

 

اینطوری شد که استعداد هنری خاصی درمن شکوفا نگردید تا آنکه به موسیقی علاقه مند گردید و از دوره راهنمایی یک چند صباحی از مکتب اساتید بهره برد. اما آنهم به دلیل جونامساعد و ترک وطن به قصد دانشگاه به سویی نهاده شد. 

 

در مجموع هنر چیز خوبی است حالا از هنری  یک دانش کوچکی هم داشته باشی بدک نیست . هنر روح را تلطیف می کند. من اگر روزی خدا خواست و بچه داشتم حتما در این زمینه تشویقش خواهم کرد. کلا بچه داری خیلی کارسختی است چون تو نمی دانی چه کارش کنی و اگر یک بچه ای مثل من داشته باشی دیگر واقعا بیچاره می شوی که چکارش کنی. ولی من کمامان دوست دارم که بچه داشته باشم.

نظرات 2 + ارسال نظر
خوده خودم شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ق.ظ http://www.khodamokhodam.blogsky.com

اصولا پستای طولانی رو هم نمیخونم
ولی این دفه نمیدونم چرا خر شدم!
شاید به خاطره هنری که در نویسندگی داری!!!
باباهنرمند...!

شما لطف داری

ونوس جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:08 ب.ظ

خیلی قشنگ می نویسی ویولت جان. تو واقعا بااستعدادی فقط حیف که ...

حیف که چی؟؟؟ ای بابا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد