من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

ماجرای امشب

الان یه ربع بیست دقیقه میشه که رسیدم خونه ساعت ۵ دقیقه پس از نیمه شبه .کجا تشریف  

داشتم. سفر برفی.

امروز از روزهایی بود که ماجراجویی زندگیم کم شده بود این بود که با مهسا  تصمیم گرفتیم پیاده تا والمارت بریم و همینکارم کردیم. ساعت هشت و ربع که از دپارتمان مهندسی ( به سرپرستی اینجانب) پیاده راه افتادیم و از جاده های دانشگاه عبور کرده به اتوبان رسیدیم و بعد اتو بان را بالا رفتیم و از کنار ریل قطار پایین آمدیم و به فروشگاه ارتش قدیمی رسیدیم.  کلا بیست یا بیست وپنج دقیقه در هوای بسیار عالی پیاده رفتیم. بعد آن هم به والمارت رفته وبه میزان متنهابهی وقت تلف نمودیم که نصفش به گم شدن و پیدا شدنمان سپری شد بعد هم دوباره راه افتادیم و برگشتیم و یکی از جاده ها را هم اشتباهی رفتیم و کلی برف نوردی کردیم.

 

 

آخر سر هم از دانشکده کشاورزی سردرآوردیم و همانجا مهسا روی صندلی نشست و منم همه ات و اشغالهایم را ریختم بیرون که دنبال کلیدام بگردم. دقیقا عین ترمینالهای اتوبوسرانی. بعدش هم مهسا بطری گنده کچابش را درآورد و سرش را سوراخ کردو نشست هل هل با چیپسهایش به خوردن(بگذریم که چیپس من نصفه شده بود) . در همین احوالات یه عده رد شدن و احتمالا از مشاهده دوعقب افتاده که نصف شب باباروبندیل انجا نشسته ان و چیپسو کچاب می خورن و ان یکی بطری اب معدنی خانواده را عین قحطی زده ها سر می کشد و دوباره جیپس و کچاپ می خورد جیرت زده می شدند. شکلاتها هم باز شد. در اثنایی که من مهسا را تهدید می کردم که الان کلسترول خونش به هزار می رسد  در باز شد و سپیده و محسن سررسیدند. پیاده قراربود برن تیم هورتونز با بچه ها. خلاصه این داستان ادامه دارد ولی ما تمام مسیر برگشت از دانشکده تا خانه را با مهسا یه ریزخندیدم و از بچه ها معذرت خواستیم که لختی مان زیاد شده بارمان سنگین است و نمی توانیم ترمز بگیریم چون اونها داشتن مدام با این و اون تلفنی قرار می ذاشتند. 

 

خداوند برکات خودرا بر بیشه زار ارزانی نموده و لطافت هوا انسان را به وجد می اورد. باشد  

که شکرگزار باشیم. 

 

آمین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد