من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

زندگی بدون مغز

دیشب بچه ها خونه من بودند. فیلم می دیدیم. من اخر فیلم دوم گفتم ببینین طرف الزایمر داره مغزش کار نمی کنه. ابی قبلش یه جمله گفته بود ازیکی از این مشاهیر" من فکر می کنم پس زنده ام! "

من استناد کردم به همون که زندگی کلا همینه یا مغزت کار می کنه یا نمی کنه. رضا هم شدیدا تایید کرد و گفت من همینو می گم. که روح واقعا نیست و همه چی همون brain function هستش. بعد خلاصه مریم گفت شماها همتون متریالیستین و تو ایران این چیز خوبی نبود.  

 

واقعیت قضیه اینه که ماها هممون به خدا اعتقاد داریم و هممون به وضوح می دونیم که هستش.  

ولی خوب دلیل نداره همه چیز رو به خدا و روح مرتبط کنیم. مامان منم هر دفعه تلفن می زنه بحث رو به قسمت می کشونه من یه جوری می شم. این بارم گفتم واقعا قسمت من به خدا ربط نداره. خدا فقط یه جورایی به ادم کمک می کنه. مثلا تو می دونی که درس خوندن کار خوبیه اونوقت خدا کمکت می کنه. به نظر من این مقدسترین هدف زندگیم بوده. تو رابطه با دوستات یا خونواده  اگه نیت خوب داشته باشی بهت کمک می شه. 

 

این قضیه brain function هم نمی تونه ذات خوب یا بد ادما رو توجیه کنه هرچند که رضا می گه خوب اون پروسسور و یادگیریش و بهره هوشیش طوری بوده که به این نقطه رسیده. خیلی گیج کننده است.  

 

اولا  زندگی بدون مغز فاجعه است.  

 

 

دوما  روح می تونه وجودداشته باشه چون ماها اینو دلمون می خواد. وگرنه همه اثباتاش تخماتیکه!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد