من دیروز دانشگاه نیومدم. لیلا گفت وقتی تلفنتو جواب نمی دی فکر می کنم منم مثل سایرین شدم. گفتم سایلنت بوده. پریشب با مهسا دوساعت چت می کردم. من و مهسا و به قولی یکی دیگه دودره بازیم. ولی مشکلی نداریم با هم. نهایتش دعوا و قهره دیگه. فکر کن یه بار هشت ماه یه دوستمونو شفاف کردم. بعد دوست شدیم دوباره. با احتیاط. مریم اون روز به رامین می گه تو چه جوری این (اینا) رو تحمل می کنی. من می گم بابا بگو ما چه جوری اینو تحمل می کنیم !!!
البته رامین دودره باز نیست انصافا. من و مهسا اینطوری هستیم. منم نه به اون صورت. مهسا هم خوب پرو تکل خودشو داره.
ولی در مجموع من خیلی وقتها احساس تنهایی گزنده ای دارم. اون ذاتیه غربته. چیز مهمی نیست.
ببینم کارت تلفنم هنوز اکسپایرد نشده یه زنگی بزنیم به برو بچ برفزار.
اینجا همش طوفان و بارونه ما هم سبز شدیم دیگه. لوبیا کاشتم تو گلدون گلی که خشکش کردم. حالا همشون سبز شده قشنگی فوق العاده ای هم نداره!