الان به چندتا از دوستای خوبم فکر کردم دچار حس ارامش شدم. وگرنه همینطور تو کلم پر از حس غریت و غربتی بازی بود.
دیشب خوب بود. با یکی از بچه ها رفتیم jysk و بعدش هم بریک و والمارت. عوض اینکه اون وسیله خونه بخره من خریدم! بعدشم رفتیم مک دونالد بستنی قیفی خوردیم. خدا بود. دونه ای ۷۰ سنت. تو ایرانم قیمتش همینه؟ این پیچاش خیلی زیاد بودااا. دور قیفشم کاغذ داشت. کثیف نشه تو دستت.
حالی بردم....
سه تا از بچه ها دارن میرن کنفرانس نیستن.
مامان مهسا اینجاست آخرهفته برنامه می ذاریم.
هفته دیگه هم خودم نیستم.
امیدوارم تا اون موقع (چه موقع؟؟ دو هفته دیگه) همه چی آروم باشه و من خیلی حس غربت نکنم.
noosh e janet violet joona,m mosaferat kheili khosh begzare:*