تمام چیزای وحشتناکی که جلوی چشمم می رقصیدن و تاب می خوردن بالا پایین بالا پایین باعث شد که من هی عقب نشینی کنم عقب نشینی کردم و رفتم و رفتم تو یه لحاف خیلی گرم که خودم فقط توش بودم. از اون تو همه چی رو می دیدم تا اینکه یهو همه اون چیزای وحشتناک بین بین بین تاب خوردند و راه افتادند رفتند. انگار منو می خواستند واسه رفلکشن واسه اینکه رقصشون تلالو داشته باشه و نوربپاشه چون من از نقره بودم و همه چیو عین آینه منعکس می کردم.....راستشو گفتم راستشو گفتم ... نخواستم با فیلم سه بعدی گولتون بزنم و بعد راز بقا بکنم تو پاچتون.........