من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

فسادغالب

من ترسم اینه که یه روزی آدمهای زنده دنیا همه اونایی باشن که فاسدن. دوستات همه همینا بشن و بقیه اونهایی که خوبن خودشون رو به مردن بزنند. تمام بدبختیهای ما از اونجایی شروع شد که آدم خوبها خودشون رو به مردن و بی تفاوتی زدندو هیچ سعی نکردند پرچمشون رو بالا ببرند و اجازه سلطه رو از بقیه سلب کنند.

آخرهفته

الکی نق زدم. توهم بود. الان خوبم. به به.  

 

دست دادن یا ندادن مساله اینست

یه دفعه که رفته بودیم کنوئینگ شرلی دستشو دراز کرد طرف من که ساعتمو بهش بدم. عوضش من با کلی تعجب باهاش دست دادم. اونم گفت مسخره ساعتتو بده به من. گفتم آهان!!! فکر کردم قراره غرق شیم داری با من دست می دی خدافظی کنی. هرهرهر 

 

الانم استادم دستشو به طرف من اشاره کرد که اون یکی اقاهه رو معرفی کنه من می خواستم باهاش دست بدم!!! سوتی.  

 

حالا درحالت عادی هم من به هیچ کس دست نمی دم. بعضی وقتها هم اینجوری جو زده می شم. 

 

آقا من برنامه برفزارمون به دلایل امنیتی کنسل شد. شماها پاشین بیاین. در ضمن من انشاللا زمستون یه سر می رم وطن.

مثل من باش تا بدبخت شی

دختره به مریم گفته بود می خوام مثل ویو باشم. با همه می گرده ولی کسی پشت سرش چیزی نمی گه!!!!! 

مریم هم جواب داده بود: بابا این اولا سنش از تو خیلی بیشتره. بعدشم خیلی وقته اینجاست همه رو می شناسه.  

 

یکی نیست بگه بنده کی هرروز با آدمهای مختلف رفتم بارو کلاب؟ تازه من کلا اصلا لوزرم!  

 

به درک. استادم گفته پول ندارم بشین درستو تموم کن. تا حالا هم که درست پول نداده بود.  شبها از استرس نمی تونم بخوابم.  

 

همیشه می گم خوش به حال بقیه درس نمی خونن می چرخن بهترین موقعیتها رو هم دارند. بعدا که به بچه خودم فکر می کنم دلم می خواد درسخون از آب دربیاد.  

 

خدایا به هممون توی این مملکت غریب رحم کن.  

 

آمین

اخلاقیات

من یه چیزایی می بینم و می شنوم که هیچ توجیهی براش ندارم. احساس می کنم خیلی از آدمها به دوستشون یا همسرشون تعهدی ندارند. شایدم خیلی مهم نباشه. امیدوارم گیر ما نیفته. انشالاه که یه آدم عاقلی به تور ما بخوره. امروز داشتم می گفتم من حتی به خودمم شک دارم که تعهد دارم یا نه. فکر می کنم که داشته باشم ولی نمی دونم مهمه یا نیست. 

 

اینجا کلی ایرانی اومده. یه مشتی دختر وپسر که با رفقای اراذل و اوباش منم رفت و آمد دارند. احساس می کنم روابطشون خیلی تو خالیه. شایدم من اشتباه می کنم. ولی من نمی رم پارتیشون یا نبودم که این چندوقت اینا با هم می رن اینورواونور . من دوسه تا دوست دارم مرامی. دیگه با همونا می شینیم .ولی این دخترا می خوان جلب توجه همه رو بکنن و با همه باشن. حتی اونی که به ظاهر دوست پسر داره باز میاد جو رو متشنج می کنه. جمع رو می گیره دست خودش یه ریز حرفای چرت می زنه اصلا مغز آدم سوت می کشه. همش دنبال مست کردنه مست می کنه باز بدتر می شه. به همه پسرا یکی یکی گیر می ده. فکر کن بعد تو اون جمع آدم با خودش می گه من اینجام چرا؟؟؟ بعد اینا می گن چرادختراازهم خوششون نمیاد. خداییش جمع یه جوریه که اگربه من تلفن نزنن و رسما دعوت نکنن نمیرم.  

 

احساس می کنم آدمها به شدت دچارپوچی شدن. پسرایی که بی ظرفیتن و حالتو بهم می زنن. آدمهای مثبتی که ظاهر شسته رفته دارن ولی در محفل خصوصی هرکاری برای پیش بردن هوسشون می کنند و اسمش می ذارن open minded بودن. دخترا هم دنبال یه چیزی هستن که نمی دونن چیه فکر می کنند باید دنبالش بدوند و خیلی کول باشند و همه چیز بهم می ریزه.