من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

نظر شما چیه؟

نظر شما راجع به اینکه کلیدام تو جیب ژاکتم تو خونه بود چیه؟ من همه رو کلافه کردم تا حتی رئیس دپارتمان اومد گفت چی شده چی کار شده؟ 

 

بقیش قابل ذکرنیست نمی دونم.

کلیدام

خیلی خوشگلی انووووووشه!  این انوشه هم مدرسه راهنماییم بود و خواهر دوست خواهرم.

 همه انوشه ها خوشگلن. یه انوشه بود تو اتاوا کنفرانس که بودیم جز بچه های داوطلب برای کنفرانس بود. این یکی البته پسر بود. شب آخر به مناسبت جشن دوتا تردست آورده بودند بدنبود ولی به دیسیپلین جمع نمی خوردند. ما که از سالون دراومدیم دیدیم یک نفر اونور داره پیانو می زنه. همین انوشه بود. یه مدتی برای همه پیانو زد و همه تلطیف روحیه شدن. فرداشم با ما اومد رفتیم تو اتاوا قدم زدیم. پسر خیلی خوب و نازی بود. غذاشم که ماهی بود سر ناهار به زور داد به من چون ما از مرغ خوردن خسته شده بودیم و ماهی زیاد نبود.  

موزه هم نرفت با وجود اینکه موزه civilization اون روز آزاد بود با من برگشت کنفرانس. گفت شماها مهمون ما هستین.  

  

من یه عالمه آدم خوب دوروبرم سراغ دارم که هم خوبن و هم نازن.  

کلیداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام کجان؟

درگیر

اینقدر که تو فیس بوکم بدوبیراه گفتم به بیشه زار فکر کردم برگردم دیگه هیچکس جواب سلام منو نده. واسه همینم به هیچکس نگفتم برگشتم. منتها امروز بچه ها رو دیدم گفتن ویو بیا برامون قصه بگو! میست کردیم !  

استادمم خیلی خوشرفتاری کرد با من پرسید کجاها رفتم چیکارا کردم. رضا همیشه می گه تو ماهی هزار دلار می گیری ولی همه موسسات مالی رو درگیر کردی! الانم احساس می کنم همه رو درگیر کردم به هیچ ! 

 

خدا از سرتقصیرات ما بگذره ماه رمصونم تموم شد و فیضی که نبردیم هرچی بود به آبشار نیاگارا و باد هوا سپردیم

 

سفرنامم یک کتاب بزرگ می شه.

م.هام

شنبه موهامو کوتاه کردم. ازین شیبدارا. هیچ پسر ایرانی به روم نیاورد ولی خوب رفتارشون هم فرقی نکرد یعنی از اونی که بود بدتر نشد. پسرای هم آفیسیم کلی ابراز احساسات کردند. دخترای ایرانی هم همینطور.  

 

دیروز خسته بودم خیلی. وای بعد آخر شب یکی از دوستام زنگ زد کلی موج منفی که چرا این پسرا اینجورین جرا همش دنبال دختر خوشگل کم سن می گردند من احساس بدی دارم و اینا.    

حالا نه مثالاش مثال بود نه اصلا مهم بود. به من چه نصفه شبی به ما چه اصلا؟ کسی مگه به ما بی محلی کرده حالا؟ یا ماها مثلا دنبال زشتها می گردیم که اونا بگردن؟ من گفتم خوب هرکسی هرجوری دوست داره تحمیلی که نیست. تازه برگشت گفت حالا خواهر کوچیکه تو هم قیافه نداشت! کلی هم ازین و اون ایراد گرفت. یعنی چه؟ ما ها الان دیگه یه نسل بزرگتر شدیم باید بهتر بشیم نه بدتر.  

 

بابابا مامانم که حرف می زنم دیگه فقط روحیه می دم بهشون فکر می کنند بدترین حای دنیا هستند در حالیکه اینطوری نیست. من همه واقعیات رو بهشون می گم. 

 

دیروزم دوتا دوست با هم دعواشون شده بود گریه زاری. 

 

آقا جون خدا به همین دلیل داره ما رو پیر می کنه که آدم شیم. من دیگه حوصله شنیدن این حرفا رو ندارم و همه رو بایکوت می کنم!!!

سپاسگزاری

مثل اینکه شب قدر بوده. بنده اینجا چند خط در سپاس از خدا می نویسم. 

 

- خدایا شکرت که دوستای خوبی به من دادی. 

- خدایا شکرت که خونواده خوبی به من دادی. 

- خدایا شکرت که من اومدم اینجا و کلی تجربه های جدید داشتم و چیزی یادگرفتم. 

- خدایا ممنون که منو به بیشه زار هدایت کردی. روحیات من با همین شهرکوچک و آروم و زیبا و آدمهای مهربونش همراهه. 

 

و باقی چیزا. امیدوارم خداوند کماکان در ادامه سال به دادمون برسه. آمین.