بدترین کاریکه ادم در خصوص خودش می تونه انجام بده خودکشی به روش اشتباهه. خیلی ها اینکارو می کنن که راحت شن ولی اشتباه انجام می دن. بعدا می فهمن که احمق بودن. اگر به اصطلاح می خوای مغزت رو شوت کنی و بفرستی هوا تفنگ رو دم دهنت نذار بذار ته حلقت ته تهش. دم دهنت که می ذاری لابد ترسش کمتره ولی اتفاقی که می افته اینه لوله تفنگ گلوله رو سربالا می فرسته و جلوی سرتو داغون می کنه ولی نمی میری. جلوی سرت قوه منطق و پردازش و تعادل قرارگرفته. از بین میره برای همیشه و باخودت می گی....چقدر احمق بودم.
می دونی هیچکدوممون تحمل شنیدن چقدر احمق بودم رو هم نداریم دیگه....
دوتا از بچه ها رو از فیس بوکم پاک کردم طبق معمول به شکل دوره ای. خوب حوصله ندارم ادمایی که خوشم نمیادو نگهدارم. وای الان اکیپ دوستاشونو دیدم وایستادن سه ساعت سلام و احوالپرسی من اصلا از بس ندیده بودمشون نمی تونستم دونه دونه تجزیه تحلیل کنم. برگشت یکی از پسرا گفت روابط اجتماعیت خیلی افتضاحه. گفتم بابا من شماها رو ندیدم هزار ساله یکی از ایران برگشته یکی ازدواج کرده یکی نمی دونم جشن گرفته اینهمه رو دارم فکر می کنم. خلاصه صحبت کردیم بعد دیگه من دررفتم. حالا الا ن اعصابم خورده.
دست از سر من وردارین ولم کنین. من هزارساله از دست ایرانیا دارم فرار می کنم هزارساله. دست از سر من بردارین عین زالو به زندگی مردم نیفتین. اه.
پ.ن فکر کنم دارم دیوونه می شم.
who says there is freedom in Canada or other parts of the world, everywhere you go you see yourself surrounded by many many rules that you are obliged to break at least half of them! and always keep yourself brave enough in case they catch you right at the point! that's true. Anywhere is like that.
دیوید مریض شده. شیلا روز پنجشنبه مهمونی داره شب من نیستم. شیشه شرابمو گذاشتم جلوم. روم نمیشه سربکشم. خونه مردمه. خونم میفته گردنشون. حالا شیلا می گه عجب ا دم خلافی اوردم. پسره از راه به در می شه. زود برم پایین
داشتم فکر می کردم من چرا راجع به شخصیتی که هیچ برنامه ای باهاش ندارم صحبت می کنم؟ فکر کردم چون اصلا مشکلی باهاش ندارم. یه زمانی می خواست نذاره من با هیچ کس دیگه ای دوست باشم اون زمان تموم شد یعنی من یه روزی با همه ادمهای دوروورش قطع رابطه کردم. بعد یه زمانی رسید که کلی شایعات پشت سرش بود شایعات ناشی از واقعیت. من چه حقی دارم که راجع به شایعات نظری بدم وقتی که بدی از نظر من محسوب نمیشه. شایعات چیه؟ چرا فلانی با فلانیا می گرده؟ خوب بگرده! چرا فلانی هرروز با یه دختری می ره سفر! خوب به تو چه؟ مگه زن داره که نره! حالا اصلا من چرا دفاع می کنم یا نمی کنم چون که بعد چهارسال تو می دونی که طرف حول یه چیزی داره طواف می کنه که هسته بدی نداره. اهان و بدی خاصی هم درکارنبوده! یا اگر بوده تو تقاصو از حلقومش کشیدی بیرون! شاید مهمترین خصوصیت مطلوبش این بوده که می تونستم به خودم اجازه بدم که عاشقش باشم بعد اجازه بدم که دوست باشیم. بعد می تونستم بهش دستور بدم یا دستور بگیرم. این در حقیقت لمسی از یک واقعیت صمیمی بود. حالا ولی نیست رفته...
خدایا من بعد این همه تفاسیر هنوز نمیدونم مشکلم چیه. در حقیقت از بی مشکلی دارم چرت می نویسم.