ازاون دوست سابقم خیلی وقته خبر ندارم. خدا خودش بخیر کنه. یه زمانی یه دنیای بزرگ بود اون بود من بودم خدا بود. بعد دنیا هامون تنگ شد تنگ شد هی ادمها اومدن فاصلمونو پر کردن هی همه چی فرق کرد. دوستم مریض شد من پریدم ازونجا پایین. خودکشی کردم افتادم وسط ابرا. جام خوبه بهش می گن ابرزار ولی اونا موندن همونجا بیشه زار زیبا .......دوستم فقط وفقط براش نگران می شم.
اشکم درمیاد چقدر همه چیز غم انگیزه.
نمی دونم دوروورم چی می گذره مگه مهمه؟ الان کارندارم و پول ندارم و فقط و فقط می خوام با دوستهای خوبم بگردم. به قدرکافی دچارپوچی هستم ادمهای الکی پلکی فقط حوصلمو سر می برن.
بقیش مهم نیست مهم اینه که بتونیم به بقای خودمون ادامه بدیم. بقای روحانی و جسمانی.
درفضای نامتناهی....
به پدرم میگویم: برای مان معلم جدید آمده.
- توی خیابان دیدمش.
- هیچی یادمان نمی دهد. به نظرم حتی نمی داند بهمان چه بگوید. حتی بلد نیست دست کم یک خورده سر کلاس خودش را بگیرد.
- پس لابد پیستون دارد....
تا حالا فکر میکردم فقط ماشین های بخار پیستون دارند...خرمنکوب یکهو از حرکت وامی ایستد. تسمه ی سنگین انتقال بالا می جهد و با صدای خشکی می افتد زمین. ماشین از کار می افتد. آدم ها به هم نگاه میکنند. مکانیسین کفری میشود و فحش میدهد.
- پیستون! پیستون شکسته. تعمیرش حالا حالاها کار دارد.
بله این را می دانستم. اما آخر آدم ها چه جوری می توانند پیستون داشته باشند؟
- بابا پیستون داشتن یعنی چی؟
-یعنی داشتن قوم و خویش و کس و کار در اورشلیم پسرجان!
-حالا حالیم شد.
-آره داشتن کس و کاری آن بالابالاها. اگر آدم تو مقامات بالا کس و کاری داشته باشد دیگر نه به هوش و ذکاوت احتیاج دارد نه به سواد و معلومات. تو جلوی آن قوم و خویش ها دولا و راست می شوی و کرنش می کنی و برای شان سرسوغات و چشم روشنی می بری آن ها هم لیاقتت را تصدیق می کنند. پیش مقامات بالا توصیه ات می کنند. آن وقت تو می شوی کارمند دولت و ماه به ماه از بیت المال حق البوق می گیری.
-پس به این حساب ایلی یسکو هم پیستون دارد؟ تو اورشلیم قوم و خویش دارد؟
-ناچار باید قبول کرد که این جور است. اگر نه یک همچو آدم بیکاره ی پفیوزی باید از گشنگی سقط می شد. این جور پیداست که یک تکه استخوان انداخته اند جلوش که بهش دندان بزند ... آره طفلک بی نوای من! تو ممکن است همه ی معرفت و سواد دنیا را چپانده باشی تو کله ات اما اگر با یکی از مقدسین اورشلیم قوم و خویشی نداشته باشی حسابت با کرام الکاتبین است. باید با خیال راحت بخوابی دست و پایت را دراز کنی رو به قبله چون که هیچ کس بت نمی گوید خرت به چند! این که هیچ، حتی سلامت را هم جواب نمی دهند. از گشنگی جانت از ماتحتت می آید بیرون. تازه اگر نمردی و زنده ماندی هم راه پس و پیشت بسته است و از هیچ طرف به هیچ جا نمیرسی...!
▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
پابرهنه ها / زاهاریا استانکو / مترجم: احمد شاملو
من تقریبا تمام مشکلاتم رو با این دوست بی نظیرم حل کردم. دارم فکر می کنم مشکلات چی بود که من اصلا شب از استرس نمی تونستم بخوابم. اهان یکیش این بود که چرا تو چت آنلاین نیستم وچراوقتی هستم احوال نمی پرسم یا جواب نمی دم. خوب من گفتم باشه بیا من انلاین. اینجوری شد که همه چی بخیرگذشت.
یه مشکل دیگه بینمون این بود که چرا من کلا نیستم. اینجوری شد که من باهاش رفتم کافی شاپ یه روز دعوت کرد رفتم خونش یه بارم رفتیم کنسرت. گفتم اگه کار دیگه ای داشتی هم بگو. منم که هیچ دعوت نمی کنم. چون دنبال کار می گردم. گفت خوب برو یه شهردیگه دنبال کاربگرد بعدا هروقت اومدی بیا خونه من وایسا. دستش درد نکنه خیلی مهربونی کرد.
اینجوری شد که کلا همه مشکلات حل شدو الان دیگه کسی احساس ناراحتی نداره و کسی به کسی گیر نمی ده احساس ندامت و بازندگی نمی کنه و همه ازادن که زندگی خودشونو بکنن!
من دیروز رفتم تو طبیعت زیبای بیشه زار راهنوردی کردم. تنهایی. دوست ایرانی دیگه ندارم! یعنی یه دونه دختره هست که فعلا سفره. حالا هفته دیگه مسافرم. این هفته یه عالمه کاردارم وهنوزم شغل پیدا نکردم ولی باید زودتر برم گواهینامه بگیرم.
امروز یادم رفت پنی ها رو بیارم. ۹ تا پنی جمع کردم.
الان رفتم جلو اینه دیدم بالاخره سایز پلکام یکی شده. مشخصه یه مدت کم می خوابم. چرا ادم باید بره مهمونیو باربی کیو وقتی می تونه تو خونه خودش استراحت کنه؟
دیشب یکی دیگه از دوستام تصمیم برفتن ا ز بیشه زار رو گرفته بود. من رفتم یه سری از مواد غذایی و قابلمه و . رو گرفتم. هرچند موندن خودمم اینجا قطعی نیست. با این وضع بی پولی. فکرکن اینجا فوق دیپلم کاربردی برق یا کامپیوتر خیلی بهتر از دانشگاه رفتنه.
خدایا به حال ما رحم کن وسط اینهمه تضاد لوزر نشیم!