من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

کاهش

من از وزن متوسطم حدود دو سه کیلو کمتر شدم. حالا همه لباسام به تنم گریه می کنن! البته به قد هم ربط داره لابدولی توقع اینهمه تغییر نبود. همینجوری که به نظر خودم نمیاد ولی هرکی منو می بینه به روم میاره شدید! مثلا پگاه اگه در روز دوبار منو می دید هر دوبارش می گفت وای ویو هربار می بینمت لاغر تر شدی! فکر کنم کلا دو کیلو کم شدم! هنوز 5 کیلو می خوام کم کنم که وزنم نسبت به قدم منطقی باشه. ولی کی اینهمه پول داره هی لباس بخره؟ حالا تند تند دارم لباس نو امو می پوشم تا از قیافه نیفتاده تو تنم. 

ابتذال

دیروز که یکشنبه بود به یکی از دوستام تلفن زدم که تولدشو تبریک بگم. البته بعد چندروز. نمی دونم دوستاش براش تولد گرفتن یا نه فکر کنم گرفته بودن ولی من اینقدر سرم شلوغ بود که از اول گفته بودم که بچه ها من چند تا از دوستام دارن میان بعدا اگه جور شد باهاتون هماهنگ می کنم یه جایی همو ببینیم. خلاصه دیروز گفتم بذار حالا تیریک بگم کدورت پیش نیاد. خلاصه باهاش صحبت کردم که اگه دوست داره به مناسبت تولدش مهمونش کنم بریم فیلم ارتیست رو ببینیم. گفت اره میام ولی دیدمش. میشه بلیت تئاتر بگیری؟ خلاصه ما رفتیم سرو ته این بیشه زارو چک کردیم زنگ زدیم اینور اونور دیدم نه یه تئاتری این هفته موجوده نه از پنج شیش تا سینمایی که چک کردم محض رضای خدا یه فیلم ابرومندیه که ادم یکیو دعوت بکنه. اه حالم بهم خورد. کلا حالم کم کم داره از کانادا بهم می خوره. چندش اوره.

Singularity principle

As usual! I met a movie director on the way back home (the last one i remember was from Toronto film festival, director of Persopolis!), but this time, our chat took a long while,  pretty much  because the cool guy knows about almost everything in this world!  a scientist (electrical engineer-plasma physics) with the hobby of fiction movie making! has shot a movie recently, part in Saskatoon, part in Florida. Looking forward to watching it in Broadway theater! ;)

http://www.singularityprinciple.com/

وضعیت نه خیلی دورنه خیلی نزدیک

من یه زمانی رفتم تو فیس بوک وضعیتم رو به in a relationship  تغییر دادم با دوتا بچه. دوسال پیش بود. .ولی ناپدید بود. از اون موقع تا الان هفت تا پسر رو از فیس بوکم پاک کردم. امروز رفتم دیدم تایم لاینم زده وضعیت رو اشکارکرده. اول شوک شدم بعد خندم گرفت. ولی خوشحالم. دوستای نزدیک که یا می دونن یا می پرسن. بقیه کمی هم که هستند هم از وضعیت مزاحم به دوست یا نا اشنا تبدیل می شن. پس این همینجوری می مونه.

قد نکشید

من نمی دونم تا حالا یعنی از روز شنبه تا حالا چقدر دامپ شدم. فکر کن من خودم 7-8 تا مهمون عالی داشتم. یه اقا خانوم کانادایی یه دوست نیمه کانادایی و سه چهارتا از دوستای دخترم که همیشه در حاشیه این جامعه دارن فعالیت و زندگی می کنند. این اقا خانوم کانادایی اینقدر از خونم تعریف کردن و چه خوشکل درست کردی و اینا یعنی خودشون بیشتر ذوق زده شده بودن تا من. فکر کنم به همه خوش گذشت بازی کردیم. خوب من امیدوارم به همه بقیه هم خوش گذشته باشته ما که بخیل نبودیم.  دیگه من خبر ندارم تو جامعه ایرانی چی می گذره. اصل مسول انجمن ایرانیا هم که خودش خونه من بود!


 وای امروز 6 مارچه و من باید این سبزه ها رو تا دوهفته دیگه نگهدارم. کلی بزرگ شدن. باید عذابشون بدم قد نکشن.