من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

فوبیا

وای خدایا من مراسم شب ایرانی رو نمیرم. شدم خانوم هویشام. دانشگاهم نمیرم. تلفن ( کار بندازه گردنم) جواب نمی دم. خیلی کاردارم. دلم نمی خواد با هیچکس در ارتباط باشم مخصوصا خونواده ها. فقط دوستای دخترم اونم گاهی.  فردا مهمونشون کردم شب ایرانی نمیرم. کلم کندس. 

فرق دوتا فروشگاه

سوبیز به خونم نزدیکه. نمیرم سوپر استور دوره بزرگه حوصلمو سرمی بره.  رفتم خرید  یه پسرکانادایی مودب وایستاده وسیله های ادمو می ذاره تو بگ. فکرکن من به خودم باشه اول چیزایی که له می شه رو میذارم بعد اصلا گند می زنم. این پسره دیدم وایستاده منتظره منم شروع کردم نونها رو گذاشتم تو بگ. پسره گفت اینا که له میشه! بعد گفتم ها راست می گی دادم بهش همه رو واسم مرتب و خوب گذاشت داد دستم! منم که محبت ندیده تشکر کردم ! اونم مودب و خوش اخلاق و اروم خدافظی کرد. بعدشم رفتم سیف وی وای یه پسر هندیه هست اونجا اصلا کابوسه. گیر می ده. من  همیشه بهش اخم می کنم. دوتا ماست خریدم پریدم بیرون با فحش. 

حالا فرق دوتا فروشگاهو فهمیدین؟ 

شب ایرانی!!!!

یک مراسم شب ایرانی گذاشتن بچه ها. ما هم تو رودربایستی و رفاقت و  اینا شرکت کردیم. حالا هر چی بیشتر می گذره بیشتر می گم اخه چرا؟ فکر کن این مراسم کلا از اولش دی جی بازیه یعنی هیچی دیگه نیست. من که همون یه ذره هم که می رقصیدم دیگه از سرم افتاده. چرا اینجوری شدم؟ یادمه تولد دوسال پیشم تو فیس بوک زدم بچه ها فقط هرکی می رقصه بیاد. فکر کنم دوستام بی شیله پیله تر بودن. به مرور زمان همه جفت جفت شدن و منم کم کم فهمیدم وقتی با پسرا برقصی یه عده همیشه دارن می بینن. این چیزا دیگه تجربه شده واسه من. اون روز حتی دستمو بالا نمیاوردم که برقصم. این  مهمونیهای خارجیا همه وایستادن با هم صحبت می کنند یه موزیک و برنامه ای هم پخش می شه. مهمونی ایرانیا یه عده دارن شلنگ تخته می اندازن اون وسط یه عده هم چسبیدن به صندلی! 

خلاصه احتمالش هست که برم واسه فاندریزینگ و احترام به جمع. ولی چیز چرندیه.

sleepy conscience

دوستام بیچاره ها. تلفن جواب ندادم امروز. خوب خواب بودم. تازه فهمیدم من در روز صد دقیقه بیشتر نمی تونم حرف بزنم. واسه همین این ماه سیزده دلار اضافی شارژ شده بودم. باید برم یه پلن بالاتر سوئیچ کنم که البته اونموقع تکست نامحدود ندارم. بی خیال شدم. 

مارک تواین می فرماید:


Good friends, good books and a sleepy conscience: this is the ideal life.


اینجوری شد که ما گفتیم بابا بی خیال رفیق و رفیق بازی.  می خوام کل بیشه فراموشم کنن. فکر کن من اگر دانشگاهم برم روزی دوساعت فقط. ناهار میام خونه. دیگه نه از رفیق بازی زورکی  خبریه نه از ادمای مزاحمی که میان افیس وقت ادمو می گیرن نه از قارچ نه از خرچنگ نه غیبت نه غرولند. اونموقع تازه می فهمی که خانوم caretaker ساختمون چه گل و مهربونه و تو چه دنیای کشف نشده ای در پیش روت داری.

No strings attached

دیشب شب بدی نبود. رفتم با دوستای ایرانیم خریدو بعد خونشون یه فیلم الکی دیدم که توش ناتالی پورتمن بازی می کرد! خیلی مسخره بود. دوستای ایرانی تقریبا جدیدم یه زن و شوهرن. مثل قبلیا. منتها ظاهرا قبلیا به این قضیه پی  بردند که ما سه نفر خونواده نیستیم! و خوب دامپ شدم شاید. قضیش پیچیده است. خیلی برمی گرده به قبل که خونواده ای در کار نبود و خدا بود و من بودم و یه عده ادم مجرد. من یعنی گاها اینطوری فکر می کنم. به هرحال. من دیشب مثل همیشه دیرخوابیدم چهار یا پنج. 

کم خوابی دیشب مزید برعلت دوره ماهیانه بنده شد و حالم اصلا خوب نبود. برگشتم خونه دیدم یه لیست بالا بلند از زیر در انداختن تو که همه خونه رو تقریبا باید خالی کنم واسه اینکه دو تا سوسک بکشن. حالم بد شده بود. تازه یه کم به سرووضعیت خونه رسیده  بودم. ده بار لیستو خوندم اخر سر زنگ زدم شرکتشون که باباجان من کلی وسیله دارم به این راحتی که نیست. خلاصه حالم بدتر شده بود دیدم تو فیس بوک یه دختره رو دیوار یکی از دوستام ابراز احساسات شدید کرده نمی دونم دیگه اصلا سرم دورورداشت. می خواستم گریه کنم نا نداشتم. افتادم به دعا خوندن. می دونی ادم دستش به جایی بند که نیست بخواد مشکلاتش رو با فکر خودش حل بکنه.  اینجور مواقع ادم ممکنه سکته کنه. خودم خوندم. خودم یه بار خوندم چون یه بار بیست و پنج سالگی دقیقا می خواستم سکته کنم. نه می خواستم بمیرم. می خواستم این دنیا رو ترک کنم و برم.  رفتم تو تختخواب خودمو وسط یه بیابون می دیدم. شاکی بودم. از دست خدا که تک و تنها ولم کرده رفته. جف بریجز می فرماید:

I was goin’ where I shouldn’t go 
seein’ who I shouldn’t see 
doin’ what I shouldn’t do 
and bein’ who I shouldn’t be 

a little voice told me it’s all wrong 
another voice told me it’s alright 
I used to think that I was strong 
but lately I just lost the fight 

funny how fallin’ feels like flyin’ 
for a little while 
funny how fallin’ feels like flyin’ 
for a little while 



منتها خوب دیگه از حال رفتم  بعد که بیدار شدم حالم خیلی خوب بود و انگار که همه مشکلات خیلی کوچیکتر شده بودند و انگار که همه می خواستند که خوب باشند.