اینجا دوتا ایرانی که بهم می رسن اول خوش و بش می کنن. بعد یه مقدار از خودشون حرف می زنن. بعد سیستم میره رو غیبت یا شرح ما وقع یا جفتش. یعنی کلا همه ایرانیا امارهمدیگر رو دارند. واحمق ترینشونم اونایی هستن که بیشتر ازهمه امار تولید می کنن و فکر می کنن کسی نمی دونه وای. خدا یاد یه چیزی افتادم. یه مساله ناموسی اینجا اتفاق افتاده بود. بعدش من به صورت یه جمله ای به یکی از دوستان گفتم که خبر داری؟ اونم گفت اره. گفتم حالا ولش از من نشنیده بگیر. من چقدر ساده ام. رفته انگار به همه گفته. احساس می کنم همه پسرا یی که باهاش دوستن یا از من فرار می کنند یا یه جوری به من نگاه می کنن. امروز داشتم فکر می کردم خوب چرا واقعا اصلا من باید این مساله رو مطرح می کردم؟ بعد از دیروز افتادم به غر زدن که چرا ادما اینقدر گاسیپ می کنن. بعدشم فکر کردم چونکه من با این صحبت کردم باعث تعجب شده یا یه مساله ناموسی واسه خودم پرونده سازی کردن حالا؟ بعدشم دیگه حوصلم سررفت گفتم واقعا ملتم بیکارنا. به من چه اصلا.
مهمترین دلیل ناراحتیم اینه که ریسرچم خورده به بن بست. خیلی ناراجتم. از خودم بدم میاد.
فکرنکنم جیم امروز تاثیری داشته بوده باشه. رفتم یه ماسل اسکالپت دیگه. مربیش اینقدر بامزه بود. دست اخر دیدم سکسی هم هست. اینا به جای اینکه هی سینه داشته باشن خوش هیکلن بیشتر. پوست سفیدوسرخ. هیکل دختر ایرانیا بی فایده است. بی فایده. اصلا از اینکه کسی از من خوشش بیاد ناامیدم. ولی مهسا امروز گفت موهات چه قشنگ شده بستی. کمربند دامنتنم می خوام.خوب فارسه دیگه. من یه تئوری دادم جدیدا که فارسا خیلی سرن از بقیه اقوام. حالا بگین ما فاشیستیم. نه که بقیه نیستن
.
من احساس می کنم یه باری از رو دوشم برداشته شده. قضیه این بود که یکی از بچه ها رفته خونه گرفته بود و چون با من دوست بود منو دعوت کرد برم خونش. خونش خیلی خوب و قشنگ بود. وای من یه هفته عذاب وجدان داشتم چه انتظاری می تونه ازمن داشته باشه. ولی خوشبختانه بعد فهمیدم نه انتظاری نداره. یا اینکه به هرحال من بهش گفتم اینجا قرارنیست بمونم کارم داره تموم میشه. گفتم وسیله مسیله می خوای بیا از خونه من وردار. تعارف نزدیک به واقعیت. بعدش دیگه راحت شدم. خیلی برام مهمه بدونم تو زندگیم کارغلطی انجام نمی دم و لطمه ای نمی زنم. آدم هی باید بعد خودشو سرزنش بکنه. هی بگه اره تو حس انسانیت نداری. دوستتو ول کردی فلان بصار.
موضوع اینه که من درحالت کلی ادم بسیار نچسبی ام به نظرخودم. یعنی فقط با بچه خوبا یا باحالا خوبم. یه کم طرف از تعادل خوش خارج باشه یا غریبه باشه ویو تبدیل به دیوارمی شه. حالا فکر کن من خودم این خصلت خودمو پذیرفتم و پذیرفتم که قیمتش رو هم بپردازم. ولی از طرفی فکر می کنم این نچسبیتم باید محدوده مشخصی داشته و باید مراقب باشم اوج نگیره. وگرنه به دوستای متوسط النزدیکمم ممکنه برسه.
خاک تو سرم. دیگه هیچکی منو دوست نداره. حالا دیگه تنها شدم. راحت. دیروز گوشیمو افیس جا گذاشتم. یکی از دوستام 7-8 بار زنگ زده بریم تیم هورتونز من ورنداشتم. صداشو تو خونه می شنیدم باورتون نمی شه انگار زنگ تلفن تو مغزم صدا می کرد. امروز یه TEXT زدم ببیخشید اینطوری بوده. فایده نداشت. رفتم رو دیوارش نوشتم
"یه تیر خالی کردم تو مغزخودم .. بوف!!!! "
بازم فایدم نداشت.
بعدش اومدم با یکی دیگه از بچه ها چت کنم طبق معمول اونم درس مرست جواب نداد. البته با مهسا یه ساعت چت کردم و اون فکر کرد باید برم تیمارستان بستری بشم (همیشه عقیدش همینه) می گه زنگ بزن 911 بیان ببرنت. ولی اخرش کوتاه اومد که من به مرض دلزدگی مبتلا شدم و خودشم به همین مرض مبتلاست. بعد قرار شد بریم روانپزشک. بعد من براش توضیح دادم که چی باید بگیم. واییی کلی خندیدم. ولی بعد دوباره شروع به نق زدن کردم تا یه کلیپ خنده دار فرستاد واسم.
خدایا من یا از این ملت دورورم حال نمی کنم یا هیچکی منو نمی خواد. حالا دلت خنک شد؟ من که مشکلی ندارم. به خودتم چیزی نمی رسه. ولی من عوضش تو وقتهای اضافیم می رم جیم.جیم جیم تا ماراتن. یههههه
وای من امروز رفتم تو برفا جیم! کلا بیست دقیقه رفتم کلاس استپ بعدش رفتم تو ترک پنج دقیقه دویدم. بازم سخت بود واسم انگار پام داشت کنده می شد ولی نسبت به اون دفعه راحتتر بود. فکر کن با اون پای دردناک داشتم میومدم خونه رو یخها لیز خوردم باسن مبارک سرویس شد. هاهاها. ولی از کنارورزشگاه که رد می شدم دیدم مسابقه فوتباله (امریکایی) تو زمین با کلی تماشاچی و بندوبساط. کی عین خیالشه که تو بیشه زار زمستون همه جا رو پوشونده؟