همه چی تو زندگی پکیجه. همه چی. کار / محل زندگی / .. نمیشه همه چی رو با هم داشت. هر پکیج یه خصوصیتهایی داره. خوب یا بد. توی ده زندگی بکنی یه خوبیهایی داره توی شهر یه چیز. توی شهر ارامش نداری توی ده امکانات.
دوستی ها هم دقیقا پکیج ان. یه پکیج رو برداشتی دیگه همه چی توش نیست . یه رنگهای خاصی است . همه چیزای خوب تو اون نمیان.
پکیج منم مشخص و معینه. می خوام با کسی دوست باشم مرزش معلومه. رندوم نیست. حالا یکی یهو از تو کامیونیتی تو میره بیرون. فکر می کنه تو رو هم می بره و به خوبی و خوشی همه چی پیش می ره. نه اینطوری نیست عزیز دل. ما برات عزاداری کردیم وقتی که رفتی. تو هم عزادارشدی وقتی که فهمیدی. ولی زندگی همینه.
من احساس می کنم آدمهای دوروبرم خیلی انگلن. شاید اینجا اینجوریه. از بعد از عید دو سری مهمونی ایرانیا بوده. اولیشو نرفتم. دومیشو معذرت خواستم که نیستم. سومی دیشب بود که نرفتم بعدی هفته آینده است! چه خبره بابا؟
حالا عملا عذر و بهانه ای ندارم. اونایی که میرن نمی دونم دنبال چین. یعنی نمی تونن با دوستاشون برن بار یا رستوران؟ بعد یه سری عکس هم می ذارن تو فیس بوک زیرش می نویسه من اینجا خیلی هاتم!!
از اونطرف کلا از روسری دارا که بدم میاد. فکر می کنن چون روسری دارن می تونن دو سه تا مرحله بیشتر از حد عادی لاس بزنن و جو میشه لاس وگاس. از اینجور ادمها که من فراریم. دیشبم هرچی که دستمو کشید دوستم که بریم تیم هورتونز من تو نرفتم چون یه مجموع از انسانهای مرد نمای احمق ایرانی ودختران محجبه بچ اونجا بودن که وقتی بینشون می شینم احساس می کنم افتادم تو باتلاق.
همون که رضا گفت : از تنها زندگی کردن آنورمال شدم . من گفتم انورمالم که تنها زندگی می کنم. گفت اره سیکل معیوبه. کلا من امشب اینقدر خندیدم که چشام اشک آلود شد!!!!
اد رفته نوا اسکوشیا. فکر می کنم با ها استاد خودم رفتن . چی شد که این یهو به من ایمیل بزنه دقیقا تو همون زمان دو هفته بخواد بره مسافرت؟
منم تنها موندم تو بیشه زار. احساس مسخره ایه. امروز تا عصر خوابیدم. ساعت ده نیم شب با دو چرخه رفتم خونه رضا مریم. الان یک و نیمه نصفه شبه. رضا فارغ التحصیل شد با سی تا زورنال و بهترین تز و کاندید برای مدال طلای دولتی ( GGG).
بعد این بهش می گیم دکی جون!
آدم باید برگرده بره ور دل مامان و بابای مهربونش زندگی کنه. من اگر که مامانم کاری به کار مجرد بودنم نداشت حتما دلم می خواست ولی فراریم دادن و الانم اینجام.
رضا می گه انورمال که بود حالا این ایشپیلکم مدام دستشه اسکرول می کنه. من کلا یک ساعت که رفتم اونجا اولش رفتیم دک که پشه ها ریختن سرمون بعدش اومدیم تو نشستیم با یه زیرمجموعه از پشه ها. اینا همه فیلمهای تلویزیون و دیالوگاشو حفظن ولی باز منو مجبور می کنن با هم بشینیم ببینیم. اینطوری میشه که منم شروع می کنم به اسکرول کردن!!!!!
۱- پسرایی که تو بیشه زار هستند همه به صورت ویرچوال عاشق یکی (یه زاغارتی) هستند. اونایی هم که ما با هاشون ارتباط ویرچویی (با تقوایی ) داشتیم دوروبرشون دوستای دختر بهتری (زاغارت تری ) داشتن
۲- دخترا هرچی مجردتر و متکی به خودترن شخصیتهای پخته تری دارن. پسرا هرچی مجردترن غیرقابل تحمل تر و اسفبارتر می شن.
۳- وای من الان گوشت چرخ کرده رو با لوبیا سبز و سس گوجه فرنگی پختم و نتونستم خوردنش را به فردا محول کنم. حالا بهش سیب زمینی و گوجه فرنگی اضافه نمودم.
۴- ایمیل زدم به عالم و ادم که بیاین بریم ونکور جوابی نگرفتم رضا گفت مگه تو صاحب نداری؟/ و تازه تو دودره بازی فردا میزنی کنسل می کنی. به من چه از دستشون رفت. تور لیدر که من باشم افغانستانم بهشته. خودکرده را تدبیر نیست.
۵- همین فعلا
من امروز برای اولین بار در عمر بیشه زاریم تو دانشگاه یه پیرهن کوتاه پوشیدم چون خیلی هوا گرم شده. همه یعنی رضا و مریم تعریف کردندو بقیه هم یه نگاهکی انداختن. هم افیسیم گفت امروز خوشگل شدی شکل پی اچ دی استیودنت ها نیستی. فشن شدی!!! بعد اون یکی هم افیسیم داشت میومد گفت بیا به این می گن پی اچ دی ! هه هه هه
هیچی دیگه همین. حالا تو این هیرو ویر فکر کن دو تا خواهر محجیه هم وطن با مانتو شلوار در بیان. اوه اوه. دیروز با سه تا از بچه ها رفته بودیم قهوه یهو این دوتا از جلوی ما دراومدن. بعد هی اینا به من می گفتن ویو این دخترا رو می شناسی ؟ اینا کین . خلاصه من فقط گفتم سرتونو بندازین پایین رد بشین برین دیگه. بعد احسول هی برمی گشت می گفت اینجوری که سرمو انداختم پایین خوبه؟؟ ضایع کردن. واسه همین اینجور دخترا به اینجور پسرا اخم می کنن. اصلا چرا ایرانیا میان کانادا با این هیئت. اونا فکر می کنن ما بدیم ما فکر می کنیم اونا ضد انسانی برخورد می کنن. اعصابم خورد می شه.