امروز سر کافی بچه ها به مریم گیردادن که موی سفیدداریا! من بعد یه مدت گفتم بابا موضوع رو عوض کنین. گفتن اوه نمی خواد سن خودش مطرح بشه! بعدشم به من گفتن تو تابلوه که موهات رنگ شده! اوه اوه . نوری می گفت این مشکیه واقعی نیست! بعدشم می گه برین موهاتونو رنگ کنین. روحیه عوض می شه و اینا. ما هم گفتیم صددرصد هروقت زیاد سفید شد می ریم نگران نباش!!
البته منم اخر سر یادمه که گیر دادم. البته مقصود تقابل نبوده. چون یادم رفته بود. گیر دادم که فلانی اینقدر سیگار نکش عذا بخور فوتبالم بازی نکنین پاشین برین جیم بدنسازی کار کنین یه کم هیکلتون خوب بشه.
هممون ایرادگیریماا!!!
حالا کی بره کلاس شیرینی پزی. برو بابا من نمی رم.
گذاشتمش وسط میز ناهار. از ان مریم شد چون خیلی دوست داره. بقیه خیلی با احتیاط یکی دو قاشق خوردند. ولی اخر سر رسما تو دست مریم بود.
یه بارم دوسال پیش درست کرده بودم بردم خونه رضا واسه افطار. بعدش رضا که نبود مریم از تو یخچال برش داشت روش کلی دارچین ریخت خوردیم. رضا خوابیده بود به امید اینکه سحر شله زرد می خوره ولی وقتی رفته بود سر یخچال شله ای در کار نبود و خیلی اعصابش بهم ریخته بود
اتفاقا من از اون دسته ادمهایی هستم که خیلی تو نخ بقیه نیستند که مثلا اعضای صورتشون چه جوریه. مگه اینکه بهم فشار بیاد و مجبور شم بررسی کنم و ایرادا رو بگیرم.
حالا اون روز من به هم افیسیم گفتم عینکتو عوض کردی؟ داشت بال در میاورد. بابا خیلی قیافش با اون عینک دهه نود مسخره بود. ولی گفت فقط تو فهمیدی.
فکر کنم دنبال جبران بوده. اگه برم ارایشگاه موهامو کوتاه کنم به روم میارن. ولی امروز موهامو باز گذاشته بودم و سریع به روم اورد! می گه هیر استایل جدیده؟ می گم نخیر پشتم نبستم!
می گه تغییر کردی با خوشحالی ! هاهاها! 
واقعیتش اینه که نمی دونم برم ارایشگاه بگم چی؟ تازه یه ذره موهام بلند شده باز کوتاه کنم؟ هرروز صبح پا می شم کلی وقت می گیره تا فکر کنم چیکارشون کنم. هر سیخشم یه وره.
من دیروز دانشگاه نیومدم. لیلا گفت وقتی تلفنتو جواب نمی دی فکر می کنم منم مثل سایرین شدم. گفتم سایلنت بوده. پریشب با مهسا دوساعت چت می کردم. من و مهسا و به قولی یکی دیگه دودره بازیم. ولی مشکلی نداریم با هم. نهایتش دعوا و قهره دیگه. فکر کن یه بار هشت ماه یه دوستمونو شفاف کردم. بعد دوست شدیم دوباره. با احتیاط. مریم اون روز به رامین می گه تو چه جوری این (اینا) رو تحمل می کنی. من می گم بابا بگو ما چه جوری اینو تحمل می کنیم !!!
البته رامین دودره باز نیست انصافا. من و مهسا اینطوری هستیم. منم نه به اون صورت. مهسا هم خوب پرو تکل خودشو داره.
ولی در مجموع من خیلی وقتها احساس تنهایی گزنده ای دارم. اون ذاتیه غربته. چیز مهمی نیست.
ببینم کارت تلفنم هنوز اکسپایرد نشده یه زنگی بزنیم به برو بچ برفزار.
اینجا همش طوفان و بارونه ما هم سبز شدیم دیگه
. لوبیا کاشتم تو گلدون گلی که خشکش کردم. حالا همشون سبز شده قشنگی فوق العاده ای هم نداره!
داشتم به مجموعه اخلاق و رفتارم فکر می کردم. این لوس بازیا و جیغ و جیغ و هایپر بازیام به مامانم رفته. ولی اروم و منطقی شدنم به بابام رفته. قیافمم کاملا ترکیبیه. چشمم به مامان ابروها به بابا. رنگ پوست دست به مامان رنگ پوست صورت به بابا. دماغ ترکیبی . دهن ترکیبی. مامانم انصافا هیچ عیبی تو صورتش نداشته. یعنی یه دختر چشم ابرو مشکیه ابرو کمون با لبهای غنچه و گونه و بینی کوچیک استخونی. خواهرکوچیکم از قیافه شانس اورده. موضوع اینه که صورت مامان و بابا کاملا با هم تطبیق نداشته درز نتیجه یه مقدار دیس اردر هم اینجا و جودداره. حالا ایناش مهم نیست اصلا کلا هیچی مهم نیست مهم اینه که من الان علافم.