دیشب خیلی به من خوش گذشت. من یه مهمونی سیکرت داشتم که دو تا دوست رو برای تولد واقعیم گفته بودم که بیان. البته مهسا منو دودر کرد قرار بود اونم بیاد با هم اشپزی کنیم. ولی خوب مهسا نمی تونه دودر نکنه. من هیچ تلفنی رو جواب ندادم و بعد بهانه اوردم که اینور اونور بودم. یه پیتزا از فریز در اوردم گذاشتم اون تستر همون موقع بچه ها اومدن. من یه پاپ کرن گذاشتم تو مایکروویوی که به همون پریز برق بود. درنتیجه فیوز پرید!!! قرار شد من برم سشوارم رو بیارم بزنم که مطمئن شیم. همون موقع یه هندیه در زد و سامان رفت دم در ببینه چی می گه اونم هی چرت و پرت می گفت که من دنبال زن دکتر فلانی می گردم و بوی کاری هم می داد سامان تلفنشو داد بهش و کلی هم حرف زد ولی وقتی برگشت من دوباره گفتم الان می رم سشوارو میارم!! بعد نیم ساعت. پیتزا رو منتقل کردم به فر اجاق و رفتیم نشستیم میوه خوردن. تا اینکه رفتم دیدم پیتزاهه نصفش برشته شده!! ولی خوردیمش در هر صورت.
بعدشم دو تا ادم دیوونه ترک اومدن رو دیوار فیس بوک من به کل کل ترکی (سی و.پنج تا کامنت!!!). از شانس من که سامان رگ و ریشه ترکی داره و من اول یه جمله نوشتم که خودتون مگه وال ندارین اینجا پولیه. بعدشم اون لپ تاپ منو گرفت و چند تا جمله کوبنده نوشت ویه کمی هم ترکی به من یاددداد. اون احمقها نفهمیده بودن که این لهجه عجیب تبریزی نیست و افتادن به جون رضا و مریم . ما که با بچه ها رفته بودیم ولگردی تو شهر ولی دیگه بعد از نصفه شب مریم و رضا در حالیکه مخشون اتیش گرفته بود به من زنگ زدند که تو اکیدا و شدیدا به اینها نباید محل بذاری و با منم همدردی کردند که خیلی زشته که ادم بره رو دیوار کسی ترکی بنویسه و بدوبیراه بگه و بعد انتظارم داشته باشه اون شخص نفهمه و بعد بره به همه ترکهایی که می شناسه فحش بده که کی به این رسونده!!!!! حالا جالبه که اون خانوم ترک زن یه اقای دکتریه که بسیار ادم با شخصیت و فرزانه ای هستش ولی جونش به لبش رسیده از دست این خانوم!!!
خلاصه این یه شعری بود که مریم الان رو دیوارش نوشته و همه لایک زدن:
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان پس زبان محرمی خود دگر است همدلی از همزبانی بهتر است
اینجا اینقدر تنهایی ادمها بزرگه که به محض اینکه دستاتو باز می کنی در اغوش می کشنت.
امیدوارم که من و بقیه بچه های بیشه زار بتونیم زودتر همسفر زندگیمونو پیدا کنیم و برای بقیه الگو بشیم.
من برا تولدم کلی کادو گرفتم. خجالت زده شدم. الانم یه کادوی دیگه گرفتم. یه خرس خوشگل با کارت . داره روم سنگینی می کنه.
رضا یه سرویس چینی کورل و قاشق چنگال مریم هیر استایلر
مازیار گیفت کارد
بقیه هم شامل کیک تولد/ عروسک /گیفت کارد و لاک و گوشواره و.. دیشب خیلی مهمون نداشتم. اصلا رفتیم بیرون شام. من هیچ کار خاصی نکردم واقعا فقط می خواستم همدیگه رو ببینیم.
فقط توت فرنگی رو من خریدم!!!
دیشب چند تا ایمیل زدم و تشکر کردم و یه ذره هم شاکی شدم چون مهم به یاد بودنشه نه هدیش.
الان یکی از بروبچ رو تو لانج دیدم به من گفت راستشو بگو دیشب تا ساعت چند بیدار بودی؟؟ می گم این چه کاری بود. گفت سخت نگیر بابا مهم اینه که خوشحال شدی.
منم خیالم راحت شد یه ذره.
اومدم نشستم افیس بعد از ظهری با اعصاب خورد. دارم فکر می کنم خوب چیکار کنم پس. یه سری از کاغذارو می ریزم سطل اشغال. الان چشمم به یه کاغذ دیگه روی میز افتاد
"خود شیفته" چقدر اسم خودتو می نویسی؟ " "دالای"
راست گفته تمام کاغذ پر از اسم خودمه با گل و بلبل.
دالای رو من همیشه رو چرت و پرتهایی که برای رضا می نویسم امضا می کنم. اسم استادشه.
به درک
یکی از پسرای هم افیسی من یه پسر ۳۲ ساله ویتنامی است. خیلی ادمهای عاقلی هستند این ویتنامیها. خیلی هم مهربونن. امروز برای من پیام گذاشته بود که چرا من جدیدا نمی بینمت تو افیس چیزی شده؟ من پاشدم اومدم دانشگاه بعد از ظهری. معمولا می رم مشکلاتمو بهش می گم. برای طرف مشورت بودن ادم خوبیه.
نمی دونم چرا بحث رفت سر این مساله فکر کنم من از اون ادماییم که به توجه نیاز دارم و معمولا هم با اونایی دوستی برقرار می کنم که به من توجه می کنند. کلا همه ادمها باید همینجوری باشن. از کسایی که تو خودشونن و نه اونا به دیگران توجه می کنند نه دیگران به اونا زیاد خوشم نمیاد. حالا هرچه قدر هم بیان ازش تعریف کنن من باز به اونی جذب می شم که با من خوش اخلاقه و با معرفته حتی اگه مشکلات اخلاقی شخصی داشته باشه.
این دقیقا یه چیزیه که برای دیگران هضمش راحت نیست.