من یه چند وقت می رم مرخصی و خونه تکونی.
از امروزم با تی شرت دارم میام آفیس از فردا با دوچرخه میام دانشگاه! حس بهار رو گرفتی؟
بزرگترین شیاهت ری و ونوس اینه که هر دوتاشون کارراه اندازن. برای همه. البته ری خیلی باتجربه است .مریم رفته بود یه زمانی سرچ کرده بود که این کمک افراطی به دیگران چه جور مرضیه. خوب می شه نمیشه. چون یه جورایی زندگی خودشم گاهی تحت الشعاع قرار می گیره. امروز ری اومده یه سر آفیس من یه خط چشم ابی کمرنگ کشیده یودم. تا منو دیده زود می گه بده اون مدادتو می خوام خط ریشمو درست کنم!!!!
گفتم مداد چیه مداد ندارم. می گه چرا من خودم دارم می بینم بدش به من!!!!
بعدشم اومده تو کامپیوترمن اینترنت اکسپلوررم ده طبقه بود از بس همینطور منو های مختلف رو اضاف کردم. اونم درست کرد که هیچی نباشه و صفحه بزرگتر بشه. صفحه دیفالتمم گذاشت گوگل. بعدشم گوشی منو برداشته ببینه موزیک چی گوش می دم مرده بودم از خنده.
بعدشم پرده افیسو برام زده کنار که نور بیاد اونم با چسب نواری!!!!
بعد از ظهر من در یه اقدام خائنانه شاید! با رفیقا رفتیم تیم. وای ری رو هم دیدمش گفتم تو که تیم هورتونز بیا نبودی آره؟ گفت نه من افیس قهوه می خورم. رفتیم قهوه سرراه چند تا اب نبات و شکلات و نخ و اینجور چیزا رو میز گذاشته بودند برداشتیم. با اون نخه پرده رو بستم. مال کمپس safety بود. اب نباتش گچ خالص بود حالمون بهم خورد. اومدم افیس نون کشمشی خوردم.
یکی ازبچه ها هم روز ؛زنان و زایمان ؛ رو به من و هما تبریک گفت.
من چون اعصابم خورده گرسنه ام و خوابم میاد می خوام وبلاگ بنویسم.
امروز برای اولین بار یکی از دوستام یه کامپلیمنت راجع به اخلاق من داد. البته قبلش یه کامپلیمنت به گردن بند قلبی ام داد. گفتم اینو روز ولنتاین پوشیده بودم. گفت ا کی برات خریده بود گفتم خودم!!!! هاهاها
ولی سرناهار داشت می گفت فلانی کیلومتر ش شماره نداره من تو جمع باید مراقبش باشم. اون یکی دوستم گفت ا ویولت رو هم باید مراقب باشی البته. من گفتم آخه چرا؟
بعد اون دوستم گفت نه ویولت مشکلی نداره اگرم چیزی می گه به خودش می گه نه به بقیه. یعنی چیزی نمی گه که به کسی بربخوره. خوشحال شدم کلی. این یه کامپلیمنت خیلی خوب بود.
آشتی به نظر من هیچ معنایی ندارد. من دیشب به قدر کافی خوب رفتار کردم. یک نفری دیشب به من ایمیل زدسلام ویولت آشتی؟ ؟
امروز صیح جواب دادم دوستیم! مثل همیشه. من اصلا از دست کسی ناراحت نیستم بهیچوجه. بعد اومد دوباره منو فیس بوک اضاف کرد! یه ایمیل هم زد که بیا بریم کافی پس. جواب ندادم. مهسا گفت جوابشو بده. دیشب از من می پر سید نکنه به خاطر من نیاد من الان جواب دادم که من با تو خوبم. قسم می خورم. نیازی به اثبات نیست!
قهر و آشتی هیچ معنایی ندارد. مخصوصا با بچه ها. فیس بوک رو هم فراموش کن. یه چیزی که یا پاک شده یا خودش رفته دیگه رفته.
یه چیز دیگه هم که امروز به فکرم رسید یا به عبارتی دیشب این بود که بهتره برای ادمهایی که دوستشون داریم دعا کنیم. من اون بچه رو که دیشب دیدم. در حقیقت ابسسد شده بودم یه جورایی. بعدا فکر کردم ادمهایی که اینطوری تو چشم بقیه میان خیلی احتمال خراب شدن زندگیشون زیاده. بیست و یکسال سن کمیه ولی خیلی زود می گذره. من دیدم بیست و یکساله های همسن خودم رو و خودم رو. طرف توی یه دنیای خیلی بزرگتر از بقیه زندگی می کنه و همیشه فکر می کنه تو زندگیش هزاران هزار فرصت و انتخاب داره. بعد ابن باور نا خودآگاه به زندگیش جهت می ده و جهت جالبی هم شاید نباشه. می تونه به دیگران خیلی لطمه بزنه و از یه روال زندگی استاندارد کاملا خارج بشه و هیچ وقت هم راضی نباشه. این خوب نیست. امیدوارم تونسته باشم منظورمو برسونم. ولی همیشه اونی که بیشتر انتخاب داره لزوما خوشبخت تر نمیشه.
۵ دلار گم کردم. امروز کلی راه رفتم. اه.