من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

آخه استیوپید جان

اینقدر از دیشب خوابم میومد داشتم می مردم حالا بلند شدم اومدم خونه مردم نشستم دارم می میرم. سه تا ماهیتابه پیاز داغ رو گازه چشمهام داره میاد بیرون.

الان فقط نصف استکان شامپاین می خواد که در جا از هوش برم.


به شاو گفتم تی وی نمی خوام. یارو ساعت دوازده و ربع ظهر به من زنگ زده داره خوش و بش می کنه!!! منم گفتم ببخشیدا من از ساعت ۸ صبح نشستم تا ده جنابعالی بیاین. می گه خوب حالا هستین من ۵ دقیقه فاصله دارم تا اونجا. فکر کرده من خونه دارم. بعد گفتم نخیر من الان خونه نیستم. می گه خوب یه زمان دیگه برات بوک می کنم. گفتم نمی خواد بذار من فکرامو بکنم خودم زنگ می زدم. ظهر زنگ زدم گفتم من گرفتارم نمی خوام اصلا.

برائت از مشرکین

من از شا کیبل اعلام برائت می کنم. چون دیشب تقریبا با کلی استرس خوابیدم که صبح زود بیدار شم که می خواد بیاد کابل تی وی وصل کنه. آخرشم نیومد. نکبت. از هرچیزی که به صبح زود مربوط می شود دوری گزینید که سعادت شما در آن است اگر بدانید و به کار ببندید.

هه هه هه

تو رادیو گفت اونایی که به دوستای زیادی که در فیس بوک دارن افتخار می کنن در جقیقت خودشان را دارند مسخره می کنند.  درآن واحد بیشتر از صدو پنجاه دوست واقعی نمیشه داشت.  

لالا لالا 

 

یه خواستگاره که الان زن و بچه هم داره منو اد کرده بود. دوستم می گه باید به فیس بوک علاوه بر قبول و رد درخواست یه دکمه فاک یو هم اضافه کنن. مردم از خنده.

محارب

وای این چه جور دینیه که ما داریم. نمی دونم شایدم واقعا زندگی هم اینقدرها چیز مهمی نیست.  نه واقعا نیست دیگه. حالا اینایی که اعدام می کنند ایشالا برن جای بهتر از دست این دم و دستگاه راحت بشن. کاش می شد یه فیدبکی ازشون گرفت. 

خوب ماها هممون که با این نظام مخالفیم محارب محسوب می شیم عملا. تکلیفمون هم معلومه.

Obsessed

من آبسسد شدم. با خودکشی! همش بهش فکر می کنم. دیشب نمی تونستم بخوابم. اصلا هیچ هدفی نمی تونم برا زنده بودنم بتراشم. سی سال زندگی کافیه. سی سال برای اینکه ثابت کنی کی هستی کاملا کافیه. حتی اگر هدف تکامل باشه بازم سی سال کافیه. یک پدیده ای هستش به اسم عشق که مال دنیا نیست من فهمیدم اگر عشق توی قلب آدم باشه اون رو همه جا با خودش می بره. 

فکر شو بکن من هیجده سالم بود خونمونو ترک کردم. بیست و دو سالم بود دانشگاه رو ترک کردم بعد بیست و چهار سالم شد کارمو ترک کردم بعد بیست و شش سالم شد که تصمیم گرفتم همه اون زندگی رو ترک کنم و پشت سر بذارم. الان اینجام. گفتم می خوام برم یه جای دنیا که اینقدر دور باشه و غیر قابل دسترسی که بتونه منو خوشحال نگهداره. تنها جایی که برای ترک اینجا به فکرم می رسه به خاطر ترک همه سختیهایی که نمی دونم چی هستن ترک دنیاست. در حقیقت ترک دنیا یک روش انتقام گرفتن از همه چیزهایی است که زندگی روح و روان تو رو در اختیار دارند و آزار می دن. 

 

پ. ن نترسین بابا این یک نوشته بود فقط.