من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

اون روزا!

وای خدایا من همیشه دلم می خواد رو اون چهار سال دوره لیسانسم خط بطلان بکشم. خیلی سخت گذشت. فکر نمی کنم تو هیچ دوره زندگی اینهمه تجربه جدید یکهو با هم و اینقدر سخت به سراغم اومده باشه. از یه جهت فارغ التحصیل بودن از اون دانشگاه خیلی جاها به من کمک کرد. از طرفیم اون زندگی خیلی تلخ بود. مثل یک مسافرت طولانی که برای خوش گذشتن نیست بلکه برای تحصیلات بی پایانه!!! برای من که یک بچه ننه و بی تجربه به تمام معنا بودم این کشنده بود. هرچند که کلی چیزی یاد گرفتم و انصافا کلی خاطره دارم .

 

گذشتی و فراموشی  غباری شد به روی من .

 

جالا هر جا که می گه هیستوری بده حالم یه جوری می شه!!! واقعا چقدر آسون فراموش می کنم.

 

همه دشتزارویخزارو بیشه زار اکلیلی شده

من امروز یه خط چشم آبی اکلیلی کشیدم که دوستمون خیلی سریع کشفش کرد. با این عبارت پشت چشتم که زری شده!! (از بسم که به چشم دست می زنم همش باید پخش شده باشه ولی زیاد نبود)  

خداییش دوستای ایرادگیر پلک بزنی  می فهمن!!!! هاهاها

skating

نمی تونم برنامه امروز رو توصیف کنم فقط می دونم من یاعث آبروریزی ام. رفتیم آیس اسکیتینگ خارج شهر با گروه جری شرلی اینا. یه لاج خوشگل دنج و یه زمین اسکیت سرپوشیده. ولی من آخرش نتونستم بدون ساپورت تعادل خودمو حفظ کنم. اینا فقط هی دست منو گرفتن و این اصلا خوب نیست یه بارم که دستمو نگرفتن خوردم زمین نمی تونستم بلند شم همه جا لیزبود.  

 

امیدوارم بعدها بتونم یه کم پیشرفت کنم و گرنه باید برم بمیرم. 

 

خوش گذشت.

don't

این عنوان یه مطلبی بود که من می خواستم بنویسم و یادم رفت ولی احتمالا منظور همون برداشتن ده تا هندونه با یک دست بوده. 

 

آقا من تو این بیشه زار سه چهار بار بیشتر پنیر نخریدم و به زور خوردم یا ریختم دور ولی این پنیر اسفناج فیلادلفیا پدیده عجیبی بود. شاید خیلی خوشت نیاد شایدم یه دفعه خیلی هم خوشت اومد. مثل هوموس که من خیلی دوست دارم و بهتره نخرم. حالا خواستی این پنیره رو بخوری با نون گرم خوشمزه (تست های خوشمزه یا فرنچ باگت) و گردو و گوجه و هرچی دیگه دلت خواست حتی فلفل دلمه امتحانش کن. 

 

اتفاق خاصی نیفتاد امروز. آها من دو سه روزی هست صبحها میرم حموم عوض شبها و با سر نمدار میام دانشگاه امروز دیگه رسما بابای عطسه وسرفه رو درآوردم.  

دونت!

بخشی از بحث قهوه خانه امروز

اون زمان که خواهر کوچیکه من مجرد بود من می گفتم من یه خواهر دارم نازه. این دوست ایرادگیرمون عکسشو دید گفت نخیر خواهرت حالا حالاها کسی گیرش نمیاد (مخصوصا تاوقتی تو هستی) 

اولش که قرار شد ازدواج کنه من واقعا یه مدت تو شوک شدید بودم و اعصابم خورد بود ولی الان هی می زنم تو سر دخترای مردم که ببینین این خواهر من چه قدر خوب داره ازدواج می کنه. امروز نورمن هم هیجان زده شده بود می گفت باید شیرینی بدی! می گفت بهترین سن برای ازدواج همینه. زیادم نمی فهمه درسم زیاد نخونده بهترین مورده.  

  

خداییش ونوس!! حالا که از شوک دراومدم می بینم کاردرست رو اون کرده و حرف درست رو مامان تو زده. من چون خودم عاشق نمی شم خیلی راحت با همه دوستم و به همه هم حق می دم و حساسیت هم ندارم. به قول نورمن مشکل ما ایرانیا اینه که روابطمون تعریف نشده است.(جدیدا اینجا دونفر با هم اختلاف پیدا کردن) معلوم نیست دو نفر دوستن نامزدن چین. بعد کلی مشکلات پیش میاد.  

 

ما هیچکس رو نباید محکوم کنیم. اگر می خوایم ازدواج کنیم هم باید عین اورانوس ازدواج کنیم یعنی بشینیم یه آدم عاقل و بالغ بیاد ما رو ببره. همین و بس. البته من الان دورم شلوغه زیاد کری می خونم. ایشالا هیچ وقت هیچکدوم تنها نمونیم.