اینا رو می نویسم بیشتر برای خندش. ما امروز با چند تا دوست رفتیم رستوران لوئیس دانشگاه. این دوستمون ماشین خریده بود و ما رو مهمون کرد ناهار. یکی دوتا از دوستای چشم چرون که از مردم ایراد می گیرن و مدام چششون دنبال قیافه هم هست (حالا در ظاهر یا باطن) با ما بودن.
آقا موقع برگشت بحث شد من یه پسره ایرانی رو تو رستوران دیده بودم گفتم راستی چه قشنگ بود خوشم اومد. دوستم که دختره پرسید چی؟؟ گفتم هیچی چشاش قشنگ بود خیلی لباشم قشنگ بود! من در کمال سادگی گفتم اینارو . دوستم گفت بابا ابروهاشو برداشته بود. اون یکی هم گفت آره! خلاصه منم گفتم برداشته که برداشته اولا که من نفهمیدم ثانیا اگه قشنگ می شه خوب بره برداره. اصلا حواسم نبود که اون رفیق چشم چرونمون خودش چشم و ابرویی نداره و داره با ما میاد!!! الان یادم افتاد که سه ساعت داشتم تعریف و تمجید می کردم!! بعدا این صاحب ماشین شوخی به من گفت از پسر قرتیا خوشت میاد یعنی؟؟ من گفتم یعنی تو از دختر قرتیا بدت میاد؟ اون گفت دیگه حساسیتمو از دست دادم و این کاناداییها خود به خود خوش قیافه ان.
خلاصه بعد من موضوع رو کشیدم به این مرحله که اونا خارجین و قیافشون ازاون لحاظ جذابیت داره. بعدشم برای مثال اون پسره دم سفارت رو براش مطرح کردم که گیر داده بود.
آقا اون رفیق چشم چرون که تا حالا طاقت آورده بود و مودب مونده بود و اصلا این بحثا براش جذابیت نداشت ازوسط راه خداحافظی کرد رفت. دختره هم مجبور شد بره. ما هم به راه خودمون ادامه دادیم و راجع به ماشین حرف زدیم.
هاهاها
بنده یک تی شرت ولنتاین داشتم یادم رفت اون شب بپوشم. جای شما خالی ما یه مهمونی درست و حسابی مجلل داشتیم با غذاها و دسرهای خوشمزه.
تو بگو بی تو به عشق کی بنازم؟
تو بری مثل تو از کجا بیارم؟
در ضمن ما روز شنبه صبح کوبیدیم رفتیم کاستکو و سه ساعت وقت تلف کردیم ولی آخرش هیچی نخریدیم چون عضویت نداشتیم اصلا معلوم نیست چرا راهمون دادند؟؟؟
یکشنبه شبم خونه مهسا با لیلا بودیم امروزم باز ۴ ساعت پیاده رفتیم سوپر استور برگشتیم. وینرزو شاپرزو لاندن دراگزو هول و سیل و اینا رو هم زیارت کردیم. مهسا هم پشت چشم من کلی مداد وسایه و اکلیل ریخت و کلی ذوق زده شد الان دست می کشم پشت چشم اکلیلی می شه دستم. یه بارم رفتیم با نوشین اینا اون سایه ها رو چشم من امتحان می کرد. مریم هم چند بار گفته خط چشم بکش. من یه مداد سیاه کشیدم یه بار خودم ترسیدم. ولی بعد از این باید آرایش کنم چشمامو دیگه همه مستقیم وغیرمستقیم گفتند. چشم چشم!!! (عمرا)
من و ونوس خیلی از هم دوریم. بعضی وقتا ترسم می گیره که ونوسم مثل آدمای دیگه زندگی من که دچار فراموشی مرور زمان شدند فراموش بشه. ولی تا حالا که این اتفاق نیفتاده. چندتا نکته امیدوار کننده هست اینجا
هردومون مال یه دانشگاهیم و خوشبختانه هنوز با هم کارداریم.
دوم اینکه ساعت کاریمون مثل همه و راحت می تونیم چت کنیم.
من امیدوارم ما هردو بعدها بتونیم تو یه مجموعه یا جایی نزدیک هم کار پیدا کنیم یا اینکه دوتا شهر درست و حسابی بریم و با هم رفت و آمد داشته باشیم.
من و مهسا دیشب عین دیوونه ها دوباره مراسم پیاده روی داشتیم. از حاشیه دانشگاه میری پایین بعد از پل روی رودخونه رد می شی و وارد بخش مرکزی شهر می شی. ما رفتیم بازار مرکزی شهر که خدود نیم ساعت پیاده روی داره. برگشتنی هم ساعت نه و نیم رفتیم مک دونالدمرکزی که پر از پیرمرد و سرخپوست و آدم داغون بود. ولی به من خوش گذشت.
تا ده ونیم هم پیاده برگشتیم خونه. عمرا تنهایی حاضر باشی تو دل شب پر از مه و برف رو پل راه بری. منظره نور چراغهای شهر از توی مه خیلی رومانتیک بود. حتی درختای برف گرفته خیابون سرسبز کلارنس. همه جا هم آروم و ساکت فقط قدم میزنی و صحبت می کنی.
اینا تجربه هایی هست که دیگران نه می فهمند و نه به خواب شبشون می بینند و همین هاست که هی منو دورترو دورتر و دورتر از آدمهای وطنم می کنه و خواسته ها و خوشحالیها و درداشون رو برام غیر قابل فهم تر.
دیشب یکی از دوستام اومده بود خونه من یه سری چیز میزاشو ببره. یه چایی هم با هم خوردیم. همیشه هم یه چیزی تو دستش میاره. اولش گفت نون پنیر می خوری بیارم؟ منم خندم گرفت گفتم نه! بعدش شیرینی آورد که از کاسکو خریده بود و من حسابی ایمپرسد شدم چون عین شیرینیهای ایران خوشمزه بود.
جدا ازاون طبق معمول یه سری مشکلات فلسفی رو با هم مرور کردیم که در مورد خودمون و نمونه های فک و فامیل بود. بیشتر راجع به طرز فکرو بالغ بودن بود. من نظرم این بود که عقل یک خصوصیت ذاتی هستش و از بچگی نمودداره و مسخره است که جوردیگه بخوایم فکر کنیم و یک صفت بچه روی طرف بذاریم و بگیم بزرگ میشه درست میشه. حالا البته بعضی چیزا به کم تجربگی برمی گرده ولی بازم اونی که عاقله از تجربه ها درس می گیره.
نکته مهم هم اینکه بدشانسی هم ذاتیه. مثلا من هنوز نامه هامو دریافت نکردم. یا اینکه ویزا به من ندادن. یعنی بعد کنفرانس تماس گرفتن. (اینا شوخی بود)
به هرحال برای دوستی بهتره دنبال آدم عاقل بود. اونهایی که معمولا آروم هستند سریع جو زده نمی شن فکر می کنن و موقرن. این تقریبا ویژگی هست که من می تونم خودم و دوستام رو باهاش توصیف کنم. حالا اینکه ما طبع طنز داریم یگو بخند می کنیم اجتماعی هستیم یا غیره در مرتبه بعدی قرار می گیره.
ستاره جون قدرخودتو بدون.
تو راه آسمون من تو آخرین ستاره ای.
تنها تر از همیشه ام.
خسته از اینهمه سفر.
زندگیتو آپدیت کن زبونم مو درآورد.
من شنبه ۵ تا مهمون دعوت کردم. یکیشون خیلی باحاله ازین بچه دقیقا که درست راس ساعت میره یه جا. یه باز من شب فیلم گذاشته بود خودم یکساعت و نیم دیرتر رفتم این بیچاره نیم ساعت وایستاده بود تا یکی رسیده بود.
جالا اون یکی دوستش زنگ زده بود که ساعت ۷ اونجا باشیم اما این دفعه گفته بود عمرا درنتیجه به جای هفت هفت و نیم اومدند که بازم برای من زود بود. ولی به هرحال من ماکارونی درست کرده بودم که با استقبال رو به رو شد. بچه ها هم هرکی یه چیزی آورده بود بیشتر هله و هوله.
دوستای من واقعا اسپکتروم خنده داری رو رو تشکیل می دن.