-
قطاب
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 21:58
از دیروز عزا گرفتم که چرا هم آفیسیم گفت تو قطاب لوبیا سبز داره؟ برای استادم یه جعبه قطاب از ایران آوردم. من عاشق قطابم. بابامو فرستادم از طوسی بخره. حالا اگه بریزه تو سطل آشغال چی؟ خدایا استادم قطابا رو یه وقت نریزه سطل آشغال. الان داره گریم می گیره....
-
پسته های جنی شده
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 23:18
اوه اون پسته ها مفقود شده! الان فهمیدم که تا دم چمدون برده بودمشون بی خیل
-
قالتاق بازی
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 21:45
پرواز مشهد تهران همون روز فاجعه برف و بوران بود کنسل پشت کنسل. مامان بابا نمی دونستن چیکار کنن داشت دیرودیرتر می شد. مامان نشسته بود دعا می خوند بابا هم وقتی بهش گفتم هنوز هواپیما تو تهرانه یه ان کپ کرد. چون دروغکی گفته بودن راه افتاده ولی بعد سه ساعت داشتن اعتراف می کردن. بارام دست ایران ایر بود. ایران ایرتور رو پس...
-
آخرین پست از ایران
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 18:22
مامان بابام گفتن دیگه نیا ایران. دلم پرغصه است. سه سال ول گشتم. هیچی به دست نیاوردم. حالا یه سال دیگش مونده. هیچ نمی دونم آینده چی می شه. سه ساله وعده دادم امروز فردا امروز فردا که میام بعدش شما بیاین. حالا وعده سراومده. مردم ایران به نظرمن زندگیهای بدی ندارند ولی قالتاق توشون زیاده. کلاهبرداری و دروغ و سواستفاده. ولی...
-
ادامه داستان از سرزمین آفتاب
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 00:25
من دوباره امروز دوشیفته مهمونی بودم. اولیش دوباره دوستای دبیرستان که بعضی هاشونو از همون موقع ندیدم و بعدی هم همکارای محل کارم. دومین جایی که دعوت داشتم دوستم گفت که صبح یکی دیگه از دوستای کانادایی مهمون بوده خونش. نگو دختره بیشه زاریه همشهریه منه! خیلی باحاله.می گه یه شهر پرتیه کلی خندیدم. دیگه آمارشو کامل از دوستم...
-
لحظات پوره پوره و بی ارزش زندگانی
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 23:59
اوه اوه من یه ملیون تا دوست دارم. دقیقا یه ملیون تا. همشونم مال دوران مردسه ان. پابه ماه/ پا به خورشید/ دوبچه/ یه بچه/ بی بچه/ مطلقه /مجدده /همه جوره هستن. امروزم از صبح خونه یکیشون بودم بعد اون یکی اومد و شبم کلینیک دوستم به معالجه دندون. یه سری هم دودر می شن همیشه. دخترای ایرونی خوشگلن خونه ها لوکسه تجملات ظرف ظروف....
-
یک کلمه از ویو
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 18:03
منم تبریک می گم. کریسمس مبارک. چشمهاو گوشهایمان راببندیم. کتابهای قشنگ بخوانیم. بازی کنیم و از عمر کوتاهمان لذت ببریم. مهم نیست که چه به سر ما خواهد امد. مهم اینست که لبخند از لبانمان محو نشود. پ.ن امروز رفتیم هتل هما. تکتم از انگلیس لیلی از تورنتو یگانه از آلمان سمیه از نیوزیلند و ازاده و خودم بودیم. هیچ کس تغییری...
-
نامه اصلاحی
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 07:22
این نامه رو چندوقت پیش گلنوش انداخته توی صندوق پست خونه. یه تیکه کاغذ تا شده است که روش با مدادرنگی بنفش نوشته: این نامه رافقط دایی شهاب بخواند سلام دایی شهاب تو چرا دیگران راعذیت می کنی منیکه بچه ام و نمی خواد به کسی احترام بگذارم می گذارم ولی تو حتی مادرت را عذیت می کنی خلاصه مامان جون گفت این رابهت بگویم. دوستدارتو...
-
ازایران
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 22:15
یه مقدار تو این رسانه ما آداب معاشرت به مردم یاد نمیدن. الان از بالاترین مقام سیاسی کشور تا نزدیکترین آدمها همین مشکل را در روابط اجتماعی دارند. وای خدایا من جت لگ شدید دارم هم درخواب و هم در غذاخوردن. از وقتی هم اومدم همش مریضم. خیلی راحت مریضی بقیه به من منتقل شد. بزرگترین مشکل زندگی ایران اینه که نمی تونی کامیونیتی...
-
آخرین پست امسال در بیشه زار
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 01:47
همگی به ریسمان الهی دست بیاویزیم. دنیا خیلی بی رحم است و ما تنها. کریسمس / شب یلدا و سال نو همگی مبارک. بهترین آرزوها برای دوستای خوبم درسال جدید. سال پرباری رو براتون آرزو می کنم.
-
کری و حمالی
جمعه 12 آذرماه سال 1389 03:02
من دیروز برای یه مساله ای که مربوط به انجمن بود به کتی زنگ زدم و باهاش امروز قرار گذاشتم. این قضیه انجمن خیلی امسال دردسرزا شد. همه انتظارداشتن افراد جدید مثل قبل باشن ولی اینا نه روحیشو دارن نه زیاد می دونن چی به چیه. اینطوری شد که همه افتادن به جون هم. کلا من با این دونفرجدید زیادجال نمی کنم. کتی رو این رفیق مافیایی...
-
نامزدی ویو
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 07:46
ما امشب رفتیم رستوران الکساندر برای یکی از دوستانم که گفتم اومده. کلی آدم بودیم. من و مازیاروپگاه و افشین و هما این آخر بودیم. مخصوصا من و مازیار و پگاه و افشین اینقدر گفتیم و خندیدیم گاهی محسن اینا هم همراهی می کردند. بعد دیگه شروع کردیم به اینکه من دارم می رم ایران عروسی کنم بعد افشین قرار شد با من ازدواج کنه و...
-
بخندم یا بگریم
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 03:02
دوست ایرادگیرم یکیشون اومده ساسکاتون. الان زنگ زده می گه که من پنج تا شماره توی لیست مای فیوریت داشتم یکیشم شماره تو رو دادم. ولی تو که جوااب نمی دی. بعدبا خودم گفتم اصلا تقصیرخودمه که شماره اینو دادم. (حالا یه بارم بیشتر زنگ نزده بود نمی دونم چیکارداشته) گفتم خوب بذارش تو لیست مای هیترد. می گه آره راست می گی خودبخود...
-
سرما
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 21:42
پوست انگشتام دیشب یه کمی کنده شده بودو خون از لای درزش تراوش می کرد و می سوخت. به خاطر سرما. آقا از کرم و دستکش گرم فراموش نشود. برای ونوس جان در کندیدیسی موفقیت و پیروزی وسرافرازی آرزومندیم . برمی گردم
-
زندگی هردنبیلی من
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 06:19
ما دیشب تا دو خونه مریم بودیم و جیغ زدیم. یعنی ما پنج نفریم که اگه به هم بیفتیم اینقدرکل کل می کنیم که آخرش سرسام بگیریم. بیشتر این کوچیکترا که تازه اومدن و هایپرن بحث می کنند. الان زیاد احساسی ندارم ولی یه پسره از دوستای ما هست با هیچکی به جز دوست دخترش نیست اونموقع گاهی گداری اگه منو با یه پسری ببینه که حرف می زنم...
-
مسیح
شنبه 29 آبانماه سال 1389 12:53
مسیح را نکشتند.... همانا به دروغ گفتند ما مسیح پسر مریم رسول خدا راکشتیم درصورتیکه او رانکشتند و نه به دارکشیدند ... مسیح رانکشتند بلکه خدا اورا به سوی خود بالا برد و او همه کارش ازروی حکمت است * سوره نسا حوالی ۱۵۷ و یاد کن آنگاه که خدای عیسی ابن مریم گفت آیا تو گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر سوای خدای عالم اختیار...
-
زندان
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 23:49
امروز با بچه ها رفته بودیم یه برنامه ای. بعدش قضیه زن کانادایی برای مهاجرت و اینا شد. دوستم می گه بابا زن کانادایی یه مرحله از دوست دختر کانادایی سخت تره. بعد کلی می خندیدیم اون یکی می گه خوب وقتی باهاش دوست می شی شرط کن که باهات ازدواج کنه. بعد اون یکی می گفت حالا می فهمم دخترای ایرانی چی می کشیدن که فقط به شرط...
-
تناقض ارزشی
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 22:04
من تو همه ارزشها دچار تناقض شدم. دقیقا تاثیرمحیطه (یعنی تاثیر ذات خرابه در محیط مناسب). الان داشتم لباس عقد دوستمو می دیدم خیلی قشنگ بود اما با خودم گفتم این جذاب نیست (به جای لغت جذاب از واژه زیبا و مستهجن دیگری استفاده کردم. چه می دونم والا. اینجا یقه ها همه بازه بعد زیر سینه تنگ می شه لباسها همه چسبه شلوارها همه...
-
باید صبور باشی خیلی صبور
شنبه 22 آبانماه سال 1389 04:08
رفتم بایبل دیسکاشن. عاشقشم. این دینهای الهی همه جذابن و همه یه چیزن. یعنی مسیحیا هم می فهممن ما دین خودمونو داریم. من حتی فکر می کنم اونا براشون مهم نیست اگه بعد مسیح هزارتا پیامبردیگه هم ظهورکرده باشه. مهم اینه که اجرایمانشون روگرفتند ونسل جدیدشون هی بیشتروبیشتر آگاه می شن و به نظرم به افکارو تعالیم اسلامی نزدیکتر می...
-
مودب
جمعه 21 آبانماه سال 1389 23:23
هم آفیسیم میاد به من تعارف می کنه ولی من هرچی میارم خودم می خورم. حال ندارم برم تا سرمیز اونا .
-
تنوع طلبی
جمعه 21 آبانماه سال 1389 23:12
دیشب داشتم چمدون ایرانو می بستم. کلی آت آشغال بود. لیلا می گه تو به اونایی که خریدی می گی آت آشغال بقیه چی بگن. بعد خلاصه از درودیوارلباس پیدا می کردم. اینقدر خسته وکلافه شدم فکر کردم با این طرزو مدل لباس خریدن من که هرکدوم یه سازی می زنن اگه تا ۳۶۵ روز آخر سال بخوام هرروز یه مدل بپوشم امکان پذیره. الان با دامن اومدم...
-
نخواب آقا جان نخواب
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 10:49
الان ساعت یک و ده دقیقه است و من تصمیم گرفتم نخوابم تا وقتی که اصلاح بشم. احساس می کنم مردم آزارم و باید خیلی از خدا عذرخواهی کنم. الانم با مهسا رفته بودیم ولگردی و همش فلسفه بافی کردیم. خدایا منو ببخش که پول ندارم شیطونم شلوغم درس نمی خونم تعهد ندارم و رهام! و کمک کن اصلاح بشم. آمین
-
تجربه
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 22:42
آدمهای دوروبرمونو سریع میشه دسته بندی کرد ۱- میشه باهاش دوست شد ۲- میشه آپشن واسه ازدواج باشه ۳- میشه آپشن واسه فان باشه ( استغفرالله پسرخاله می دونه منظورم چیه) خوب حالا اگه دسته بندی اونا از ما هم همین باشه دقیقا بره رو همون آیتم موردنظر یا اطرافش اونوقت یه رابظه ای شکل می گیره. اگه یه نفر تو دوتا دسته باشه یا سه تا...
-
تفریحات من
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 21:55
برای من که بعد سه سال داشتم اپیلیدی می خریدم همین مارک رمینگتون عین یک عطیه الهی بود. با اون رنگ سبزو سفید و گل و پیچکهای زیبا. عین اسباب بازی باهاش برخورد می کنم همش تو دستمه. الکی ویزویز می کنه. ولی خیلی دوستش دارم. امیدوارم خراب نشه. محموعه تفزیحات من در منزل: افتادن مجموعه شیشه ها و شکسته شدن آنها به طور ناگهانی...
-
قیمه بیشه زار
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 21:39
بیاین بیشه زاز قیمه می خوریم. ایندفعه برای بار اول تو قیمه کلی لیمو عمانی ریختم. به به. تازه قیمه گوسفندو گاوه. یعنی جفت گوشتها رو داره. یه چیزی تو مایه قیمه سلطانی. اقا بدوبدو که تموم شد.... با ترشی انبه و لپه خود بیشه زار. خداااست. پ.ن بچه هام رو لیست کردم فیس بوک برین ببینین.
-
فرزندم
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 23:33
برای یکی از دوستان ایرانم که تازه تو فیس بوک منو پیدا کرده یه مشت چرند نوشتم از جمله: یه پسر یه ساله دارم به اسم الایجا (Elijah) به خاطر همین خیلی مشغولم و زمان فراغت زیادی ندارم. بعدا دیدم زمانهاش به هم نمی خوره که من کی ازدواج کردم و کی بچه داشتم. یه مشت خرعبلات دیگه هم باعث شد که فعلا راحت باشم و کاری به کارم...
-
هفته وحدت دانشگاه و دانشجوهای بین المللی
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 23:17
پسره از برو بچه های نزدیک مافیاست ولی رئیس انجمنه. چنان با تحکم گفت الکل هم تعطیله تو مراسم که من گفتم بابا ایول. حالا ببین که الکلی هاش نیم ساعت به نیم ساعت از محل غایب می شن. یه چیزه دیگه هم هست که سالونی که مدنظر اونهاست بعیده اصلا اونموقع موجود باشه. من چیزی نگفتم حالا فوقش میان بالای آپارتمان ما. من به کارای خودم...
-
آش رشته
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 21:25
فکر کنم دیروز هرکسی آش رشته دستپخت منو خورده باشه دل پیچه گرفته تا صبح. خدایا منو ببخش که با مهمونای رودربایستی دارم اینطوری کردم. باید اون نخودلوبیاها رو کاملا با توری صاف می کردم. یه نکبتی تو آب ته نشین شده بود که همه رو می کشت. اصلا حالم خوب نیست. از خودم بدم میاد. سرم درد می کنه.
-
روزخوب
شنبه 15 آبانماه سال 1389 07:53
من امروز صبح رفتم پروژکتور گرفتم بعد ازظهر رفتم میتینگ برای انجمن بعد رفتم کافی با هم آفیسیهام بعدش رفتم بایبل استادی یه جای دیگه هم دعوت بودم که فکر کردم بهتره برم خونه حموم چون قرار بود برقامون کل شب قطع باشه که نشد. خیلی روزخوبی بود. خیلی.
-
چی شد نمی دونم تا کی نمی دونم
جمعه 14 آبانماه سال 1389 21:38
تمام چیزای وحشتناکی که جلوی چشمم می رقصیدن و تاب می خوردن بالا پایین بالا پایین باعث شد که من هی عقب نشینی کنم عقب نشینی کردم و رفتم و رفتم تو یه لحاف خیلی گرم که خودم فقط توش بودم. از اون تو همه چی رو می دیدم تا اینکه یهو همه اون چیزای وحشتناک بین بین بین تاب خوردند و راه افتادند رفتند. انگار منو می خواستند واسه...