-
معصومیت نگاهت ما رو کوشت
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 01:54
نگاه به نامحرم تیری زهرآلود از جانب شیطان به قلب انسان است و هیچ فایده ای جز حسرت و خاک بر سری در پی ندارد. پس نچسب باشید تا آنجا که می توانید تا همانا راحت و آسوده زندگانی کنید.
-
سفر دریایی به بیشه
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 04:58
الان داشتم مسیر ابی از ایران به کانادا رو بررسی می کردم. اگه کسی بخواد جهیزیشو بیاره (می پرسن ملت) خوب باید با کشتی بیادولی اونموقع یه مدتی تو راهه. خلیج و فارس و دریای عمان و خلیج عدن رو رد می کنی می پیچی به سمت کانال سوئز بعد وارد دریای مدیترانه می شی بعد مستقیم می ری یه تنگه دیگه راست چشته اون رو رد می کنی وارد...
-
نژاد افسارگسیخته
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 04:44
وای خدایا همش به نظرم میاد ایرانیا خیلی نژاد داغونین. خدایا ما رو ببخش که اینطوری از کار دراومدیم . نه دلم می خواد دیگه فحش بخورم و نه دلم میاد ببینم که اینقدر همه ناراحتن. شایدم نیستن ولی نشون میدن که هستن و خیلی هم دلشون می خواد دیگران تو ناراحتیشون سهیم باشم. هی مگه ما بدبختی نداریم؟ نه درس و مرست اوضاع درست داره...
-
رفتاراجتماعی
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 02:33
ایرانیا یه حرص عجیبی در تضعیف کردن روحیه همدیگه دارند یا اینکه کلاس بذارند الکی. هنوز من نفهمیدم از بابت این قضیه چی به دست می آرن. الان با یکی از پسرا رفته بودم قهوه. خیلی کوچولاه البته نسبت به من داره فوق می خونه. بعد می گفت من تو ایران برام خیلی مهم بود که دختره سانتیمانتال و با کلاس باشه ولی اینجا برام خاکی بودن...
-
از اخرین روزهای گرم بیشه
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 01:14
اوضاع و احوال بد نیست. ما از پنجشنبه سه روز رفتیم فولک فست و خوش گذشت. دیروزم رفتم توت فرنگی چینی. کل تابستون بیشه زار بنده روی مزارع سپری شد امسال.
-
درد
شنبه 30 مردادماه سال 1389 00:51
وای خدایا دختره الان اومد آفیسم معذرت خواهی کرد. من اصلا نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم. کلافه شده بودم تمام امروز. اینقدر حرف زد تا آخرش صندلیمو دادم عقب باهاش حرف زدم. صفلکی چند بار بغلم کرد. من هیچوقت به هیچکس توهین نکردم. نمی دونم حتی در اوج صمیمیت. تربیت دیگه. پدرمادرمون بزرگ بزرگمون کردن. فکر نکردن اونموقع آدمها هی...
-
مودی
جمعه 29 مردادماه سال 1389 23:13
امروز دوتا دیگه از دوستهامو دامپ کردم. یه جفت دختروپسرن که همش دارن با هم دعوا می کنند و منو هی وارد دعواشون می کنن به صورت غیر مستقیم و بعد من این وسط هی فحش می خورم درحالیکه روحم خبرنداره چی شده. امروز گفتم دیگه نمی خوام فعلا ببینمتون. تحملم تموم شد دیگه. دلم برای خودم می سوزه. آدم اینهمه بی کس باشه و دیگران اینهمه...
-
مد
جمعه 29 مردادماه سال 1389 01:14
من همیشه فکر می کردم که پوشش همینطور داره خودش رو از بدن زنها کاهش می ده. امروز که فریناز(دختردایی طراح مد می خونه) عکسهای جدیدو گذاشت این قضیه بر بنده مکشوف گردید. سینه زنها همیشه توش کلی بحث بوده. یک زمانی فقط قفسه سینه رو عریان می گذاشتند بعد کشیده شد به شکاف وسط و چاک وسط و حالا هم مابقی. فکر می کنی نوه نبیره های...
-
مهمونی
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 06:42
بابا مامان یکی از دخترا از ایران اومده. براشون مراسم گرفتند. باباش استاد دانشگاه تهرانه. دیدمش امروز خیلی کیوت بود! حالا به من و مریم هم گفتن بریم چون هیچی دیگه دختر نبود و یه کم سه می شد. البته ما هم دپارتمانی و هم خونه اش هم هستیم. خلاصه من الان نشستم علاف این برادرمون زنگ بزنه. هم خیلی خسته ام هم فردا با استادم...
-
آزار
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 04:00
اوضاع درسیم خیلی خرابه. یاد گناهام افتادم. مجموعه توهمات زندگیم. من بیست و چهارسالم بود با یه پسره همدوره ایم چت می کردم. خیلی اونموقع بچه تر و نادون بودم. اونموقع اون به من گفت که ازدواج کنیم. ولی اینقدر همدیگر رو اذیت کردیم که همه چیز بی معنا شد. بعدشم کلی بهش بدوبیراه گفتم. البته غیرمستقیم. الان ماه رمضونه یادم...
-
نه اینقدر کم عقل دیگه
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 23:33
بچه ها این پست قبلی مال اینجا نبود. من چه بدبختی دارمااااااا مال PSA بود. حالا ولش کن اونجا دیگه نمی نویسم. من صد کیلو username password دارم. عین سرطانه.
-
Folk Fest
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 22:06
فستیوال محلی folk festival از این پنجشنبه تا شنبه برقرار هستش . اکثر کشورهایی که تعداد زیادی مهاجر در کانادا دارند به اجرای رقص و نمایشنامه می پردازند و بسیار جالب است. امیدوارم همه بتونیم در این برنامه شرکت کنیم. ویو جان
-
بطری مار
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 13:07
من امشب چندتا از دوستامو خونه دعوت کردم بعدش پاشدیم رفتیم کنار رودخونه و بعدش خونه یکی دیگه از بچه ها که خونش بالاتر از فرودگاهه. البته خونه مجللیه. آخر سر نشستیم هفت کثیف بازی کردیم و من باختم. مجازاتهای من: از اینجا تا خونه پیاده می ری و ما با ماشین دنبالت می یایم و خط عابر هم برات می ایستیم که رد بشی ولی آخرش می...
-
تیم هورتونز
شنبه 23 مردادماه سال 1389 04:19
استادم اومد به یکی از هم افیسیهام که پست داکه گفت برو از تیم هورتوز یه جعبه دوازده تایی هانی کرولر بگیر. فکر کن! دوازده تا واسه ما پنج نفر. اونموقع اون چیکارکرد رفت از تیم هورتونز یه جعبه دوازده تایی از دوناتهای مختلف گرفته بود. محض رضای خدا یه هانی کرولرتوش نبود. ؛ها؛ استادم جعبه رو باز کرده بود به ما نشون می داد...
-
همینجوری
جمعه 22 مردادماه سال 1389 21:24
وارد شدن توی رابطه های احساسی بدون تعهد خیلی خطرناکه. همه مثل هم نیستند که فکر کنند خوب این یه تجربه هست یا بود یا انتخاب دیگه ای هم وجودداره یا چمی دونم باید با واقعیات منطقی برخورد کرد. فکر کنم یه شکست می تونه بخشی از زندگی آدمها ولو در یک مقطع زمانی رو به فنا ببره. انرژی منفی همیشه منفیه می خواد از مسخره کردن باشه...
-
توهم
جمعه 22 مردادماه سال 1389 08:52
بدیش اینه که نمی دونم چنددرصد زندگیم توهمه و چنددرصدواقعیت. اگه ۸۰ درصدش توهم باشه یعنی قطعا و حتما داری رو ابرها راه می ری. خدایا ما را از شر توهمات و اجنه در امان دار. آمین
-
مسلمون
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 23:58
من به همه می گم مسلمونم. خیلی فشار بیارن که هری تو که هیچیت نمی خوره می گم من مسلمون روشنفکرم. دوباره بگن می گم مسلمون با همون تشهد مسلمون میشه. بازم بگن می گم هممون مسلمونیم مسلمون بی نماز و روزه. چقدر ما شکست خورده و بدبخت باید باشیم که مسیحیها به دینشون افتخار کنن و خوب باشن و ما سرافکنده و بد باشیم. ما مسلمونیم....
-
لوزرا و از ما بهترون و بدترون
شنبه 16 مردادماه سال 1389 03:42
منم شدم کپی احمد. هی به فکرم میاد که نمی خوام لوزر باشم. اون بیچاره رو هم ایرانیا دورش کردن که به این روز افتاده. وقتی با آدمهای ضدو نقیض که چشم همو ندارن بگردی اینطوری می شه. مخصوصا اونایی که از جمع ایزوله افتادن و هیچکی محلشون نمی ذاره تا می رسن شروع می کنن به بدگویی کردن. از اینا باید فاصله گرفت ولی دوست موند....
-
رنگ آمیزی
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 21:07
این آف من دقیقا پوستمو رنگ می کنه. احتمالا با کرمم واکنش شیمیایی میده. خود درقوطی رو که نگاه می کنم می بینم یه طیف رنگی روش رسوب کرده. اثر خوردگی باید داشته باشه. ای امان از این پشه ها که ما رو به این روزگار انداختن.
-
یادداشت رمزی
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 22:29
من هیچ فعالیتی ندارم تو فیس بوک. پوستم کنده است. بذار بچه ها برگردن. می گن چیکارا کردی؟ من ؟ من وقتی بیکارم تو خونه راه می رم و مرتب می کنم. این سه روز تعطیلیم حال داد. کاش همیشه آخرهفته سه روزش تعطیل بود. هرچند هفته دیگه هم من دوشنبه رو تعطیل کردم. پول کادوی تولدو هیچکس از من نگرفته. من تقریبا به یکی دو نفر گفتم ولی...
-
یک جفت شیشه باریک دودی برای روزهای آفتابی !
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 21:37
باورتون میشه رفتم یه عینک آفتابی مردونه خریدم؟ پیزوریم هست. گرونم خریدم به نسبت پیزوری بودنش. فقط و فقط به خاطر اینکه عینکهای زنونه هیچکدوم به دردم نمی خوردن. با اون شیشه های گنده! گذاشتم اونا رو زمستون بزنم چشمهام سرما نخوره.
-
تاریخ انقضا
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 05:15
اینهمه راه رفتم یه شیر خریدم اومدم دیدم چهار روز دیگه منقضی می شه. من به خدا تا چهارروز نمی تونم اینهمه شیر بخورم.
-
جونوم باش تا صبحت بدمد
جمعه 8 مردادماه سال 1389 03:03
وای وای الان پرزنتیشنم تموم شد. آشغال بود مقالش. از قبل پرزنتیشن من هی به بچه ها می گفتم این مطلبش خیلی حوصله سربره. استادم گفت اینا تقلب کردند. این یه مطلب و تئوری مشخصه رفرنسشم داد. همش قبلا تو مخابرات حل شده تو یه مقاله. حالا من چند تا ادوایس داشتم به درد عمم یا بچم شاید بخوره : ۱- آقا اگه رشتت wireless یا هرچی...
-
تلاش در جهت بهبودی
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 23:29
الان به چندتا از دوستای خوبم فکر کردم دچار حس ارامش شدم. وگرنه همینطور تو کلم پر از حس غریت و غربتی بازی بود. دیشب خوب بود. با یکی از بچه ها رفتیم jysk و بعدش هم بریک و والمارت. عوض اینکه اون وسیله خونه بخره من خریدم! بعدشم رفتیم مک دونالد بستنی قیفی خوردیم. خدا بود. دونه ای ۷۰ سنت. تو ایرانم قیمتش همینه؟ این پیچاش...
-
تغییر نگاه
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 22:58
من خیلی الان حال و روز بدی دارم. اولین دلیلش دلشوره می تینگ و پرزنتیشن فرداست دومین دلیلش جا گذاشتن عینک آفتابیم تو مغازه است سومین دلیلش خودمم. خودم که چرا از بعضی ادمها نمی تونم خوشم بیادو اینکه اونها چقدر باعث می شن آدم فکرش منفی بشه نسبت به بقیه. باید مراقب خودمون باشیم و فاصله ها رو با همه حفظ کنیم. خودسازی حرف...
-
فرهنگ شهرها
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 21:14
این اورانوس بود یه بار به من گفت تو خدای جنرالایز کردنی. الان می خوام همین کارو انجام بدم. البته در وجهه انتقادی. خداییش دخترای شیرازی اینجا همه هایپرن. جیغ جیغو زیاد حرف می زنن و یه کم قاطی پاطی. دخترای اصفهانی خیال می کنند خیلی زرنگن. هرجا هم شکست می خورن از چشم بقیه می بینن. دخترای تهران خیلی ضایعن. اصلا غرور...
-
سرما وسط تابستون
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 03:14
یه پست داک ویتنامی جدیدا برامون اومده. امروز با کاپشن و کلاه اومده نشسته بود. اون یکی هم آفیسیمم با سوئی شرت می شینه. نمی دونم اونور سرده چه جوریه. ولی من رفتم جلوش وایسادم هرهرهر تو روش بلند بلند خندیدم. اینا یه نگا به من می کنن که با تی شرت و شلوارک میام یه نگا به خودشون. امروز عین پت و مت تلاش کردن دریچه تهویه هوای...
-
با هم بخندیم
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 00:47
من یه سری دوست عتیقه دارم که اینا ایمیلهای منو جواب نمی دن ولی فوروارد می کنند به بقیه . یه ایمیل زده بودم موضوعش کادو بود منتها ظاهرا خونده شده کدو. این دونفر هم یکیشون خوشحال شده که قراره خورش کدو بپزم اون یکی هم ایمیل منو فوروارد کرده به همه. گفته بودم منم تو کادو شریک کنین. تا روز تولد هیچ خبری نشد. منم به جای...
-
دوستای وینر خوشحال من
جمعه 1 مردادماه سال 1389 23:28
اگر تشویق دوستا نباشه آدم هیچ جا نمیره. اگه کیوان و ونوس اینقدر هیجان انگیز نمیگفتند اه پاشو برو من همینجا موندگار بودم. اوه ازبقیه دوستام اورانوس عزیز و بهنوش هم تشکر می نمایم. به امید دیدار
-
شرح حال ادوینا
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 03:34
ادوینا از برفزار: خورشید / ماسه /آب / باقلوا و دلمه از بازار یونانی ها. قدم زدنهای طولانی. امروز حس کردم دوباره در تابستان یونان هستم و عاشق آن شدم. تنها فقدان چرت بعد از ظهر بود. یونان کجا بود که مثل ایران به نظر می رسید؟