-
تقصیرها رو کی به گردن می گیره وقتی که من شاکی ام از دست خودم
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 03:17
کاش ادم می فهمید تو فکر بقیه چی می گذره. چرا جوابتو نمی دن؟ چرا همه رو از خودشون بیزار می کنن. فکر کنم خودشون از بقیه بیزارن. همیشه هم خودشونو محق می دونن. من اصلا برام مهم نیستا. فقط این وسط کاری به کارمن نداشته باشن. وای من دیشب از استرس میتینگ با اوستام خوابم نبرد. هیچکاریم نکردم. فقط هتل رزرو کردم ایمیل زدم به...
-
بچه جان بشین درس بخون
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 01:11
من همیشه می گم اگه بچه داشته باشم می گم یه رشته آسون بخونه یا درس نخونه. مثل همه بچه ایرانیهایی که اینجا بزرگ شدن. مامان و بابام تزشون واسه درس خوندن ما این بود که سرمون گرم شه و دنبال چیزای دیگه کشیده نشیم. یا هی نگیم وای حوصلم سررفته. البته هممون اینطوری از کار در نیومدیم. ولی در نهایت منم بچه داشته باشم دلم می خواد...
-
بدانید و آگاه باشید بی کی نی هایتان را ما می بینیم
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 08:02
اممم. اینکه من می تونم عکسهای خصوصی دیگران رو تو فیس بوک ببینم ناشی از اینکه من اسرار بقیه رو ناخواسته می فهمم؟ یا اینکه فیس بوک قابل اعتماد نیست واقعا؟؟ الان از بیرون میام. هوا اینجا بهشته. ای کاش تابستون اینقدر کوتاه نبود. من و مهسا با دوچرخه رفتیم خونه قدیمی مهسا که یه باغچه فنسی جلوش داره. انصافا زیبا بود. بعدشم...
-
درس عبرت
شنبه 26 تیرماه سال 1389 22:58
من امروز نگاه کردم نه امروز! مقصود هرروزی که امروزه ; دیدم سی سالمه. بابا وقتی سی سالش بود زن و بچه داشت خونه و زندگی کار رسمی . به خونواده سر میزد. ادمهای فامیل رو ساپورت می کرد. من چی هستم الان؟ دانشجو. توی یه خونه اجاره ای دارم زندگی می کنم. شغلی پیدا نکردم. خونواده ندارم و پرت شدم یه جایی که اگر چه دوست داشتنیه...
-
قهوه خوب می خوای بیا بیشه
شنبه 26 تیرماه سال 1389 01:58
وای ما اینجا باید قدر استار باکس و برادوی روستری رو بدونیم. من عاشق فراپوچینوی کاراملی استارباکس و کافی مخصوص برادوی روستری با ویپ و بادوم و غیره هستم. اونم یا بشینی تو فضای باز مشرف به رودخونه یا خیابون هشتم تو اون کافی شاپ زیبا. جفتش درمیاد ۴ دلار و نیم. اون آشغالهای رئیس کافی تو تهران شیش هزار تومن؟؟؟؟؟ من تا...
-
شراب شیراز
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 21:58
آقا نگران من نشین. من خوبه خوبم. الانم این رفیقمون زنگ زد از اتاوا ما تازه گفتیم ببین راحت شدیم. نمی دونم مست بود چی بود. شل صحبت می کرد. اینجا هم که همه همیشه مستن. یه شراب شیراز تو دکورمه. خواستین بیاین دور هم باشیم. وگرنه من همینجوری نگهش می دارم ارزشش هی زیادتر بشه.
-
مثل یک سایه روبروی من
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 21:29
من برای خودم زندگی می کنم و دور از خونواده ام. زندگیم از نظر خودم کاملا پوچ و بی معناست. با اینکه سعی می کنم دوستای خوبی هم داشته باشم و با دیگران ارتباط برقرار کنم. به نظرم اونهایی که هیچکس رو به زندگیشون راه نمی دن یا طرد می کنند و به تنها بودن و تک بودن راضیند خیلی زندگی جهنمی ای دارند. دیروز همش خواب مردن دیدم....
-
دیکتاتورها و بازنده های فردا
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 02:49
آدمهایی که مخالف ما هستند /به اعتقاد ما متحجرند دموکراسی خواه نیستند رو له می کنیم. می اندازیمشون دور. اونها سرما عربده می کشند با تمام وجود با تمام وجود. چون یه روزی مثل ما بودند و خواستند که برای بشریت مفید باشند و اینقدر پیش رفتند تا اول تنها موندند و بعد دیکتاتور شدند. ما بالای سرشون می ایستیم جشن می گیریم و...
-
ایمان بیاوریم ...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 03:12
منم با همه روایتها موافقم. می خوام یه پارتی بگیرم. آدم درست حسابی پیدا نمی کنم. داشتم امروز به مریم و رضا می گفتم همه به نظرم خزوخیل میان. کیو دعوت کنم آخه؟ آدم باید با آدم با ظرفیت بگرده. منتها آدمها دو دسته اند یا بچه مثبتن یا بچه منفی. حالشونو ندارم. یه نکته دیگه هم اینکه زندگی ادم به هیچ جا بند نیست. ما ها همه...
-
اخبار
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 03:42
بچه ها همه جا حراجه. من به حرف اورانوس گوش کردم و رفتم خرید و چیزای خوبی خریدم. اما در عوض کاپشن سفیدمو گم کردم. یعنی تو یه مغازه ای جا گذاشتم. کیفمم گیرکرد به تایر دوچرخه پاره پوره شد!! حالا جفتش قدمت داشت. راستی من امروز داشتم به مریم می گفتم من از هیر استایلرم خیلی راضیم. تازه فهمیدم درجش رو می نیمم بوده واسه همین...
-
سالون مارکوس
شنبه 5 تیرماه سال 1389 01:30
این مارکوس هال از چند تا سالون بزرگ غذاخوری تشکیل شده که پنچره هاشون مشرف به باغهای دانشگاهه. تابستونی دو جور بوفه ناهار گذاشته. بوفه سرد که ۷ دلاره و شامل سوپ و انواع سالاد سردو ساندویچ و کیک و میوه و نوشیدنی میشه و بوفه گرم که ۹ تاست و غذاهای گرم دیگه ای هم داره. واااای من و مریم امروز تو هوای بهاری تا اونجا از زیر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 23:56
اقا اسرارتو به مردم نگو. حتی به دوستات. شماها نمی دونین. اینجا بچه ها میان با من صحبت می کنند. اعتماد می کنند یهو همه اسرارشون می ریزه. الان اونی که می گه چرا ویو امار مردمو داره؟ من چیکار کنم آخه. من صبح میام کار خیر بکنم سوار دوچرخه می شم برم کار فلانی از ایران رو پی گیری کنم یهو وسط راه رفیقمونو می بینیم. میام سلام...
-
رژیم واقعی
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 01:04
مرگ بر تی شرت های ریکیز که دوبرابر می کنه آدم رو . درود بر تی شرتهای تامی که نصف می کنه ادم رو. راستی ابیه موند برا خودم صورتیه رو دادم به مریم. ولی امروز رفته بود رز آفیس پسره مدیره خودش تامی تنش بود از اول تا اخر زل زده بود به تی شرت من. اون تی شرته هم که ونوس از وینی پگ فرستاد برم رو هر دفعه می پوشم با کلی صورتهای...
-
زندگی جغدی
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 06:38
به محض اینکه اوستام چندروز می ره زندگی من به زندگی جغدی مبدل می شه. پریشب که بر می گشتم خونه پرنده ها جیک جیک می کردن انگار صبح شده. حالی بردم. انگار همه اون لحظه ها و همه شهر و همه سحر مال خودخودم بود. امروز صبح با صدای بالایی بلند شدم ساعت ۹ صبح پاشدم نشستم سرم گیج می رفت. آخرش روی کاغذ کلاسور یه یادداشت نوشتم: دوست...
-
چیپ بازی
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 03:54
یه دوستی دارم از والمارت ساعت می خره سه ماه دستش می کنه بعد پس می ده. یا مثلا اب میوه گیری می خره بعد یکماه که قیمتش حراج شد به ضرب و زور می ره اون ده دلارو می گیره. بعدش یکماه دیگه هم مصرف می کنه تا وقتی یه چیز ارزونتر که پیدا شه بره پس بده. یه جوریه این کارا به نظر من. همینه که به ما می گن جهان سومی. خداییش نگاه می...
-
زندگی همینه
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 01:40
همه چی تو زندگی پکیجه. همه چی. کار / محل زندگی / .. نمیشه همه چی رو با هم داشت. هر پکیج یه خصوصیتهایی داره. خوب یا بد. توی ده زندگی بکنی یه خوبیهایی داره توی شهر یه چیز. توی شهر ارامش نداری توی ده امکانات. دوستی ها هم دقیقا پکیج ان. یه پکیج رو برداشتی دیگه همه چی توش نیست . یه رنگهای خاصی است . همه چیزای خوب تو اون...
-
انگلهایی که دوروبرما هستند
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 12:35
من احساس می کنم آدمهای دوروبرم خیلی انگلن. شاید اینجا اینجوریه. از بعد از عید دو سری مهمونی ایرانیا بوده. اولیشو نرفتم. دومیشو معذرت خواستم که نیستم. سومی دیشب بود که نرفتم بعدی هفته آینده است! چه خبره بابا؟ حالا عملا عذر و بهانه ای ندارم. اونایی که میرن نمی دونم دنبال چین. یعنی نمی تونن با دوستاشون برن بار یا...
-
نوا اسکوشیا ویو را نطلبید!
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 11:56
اد رفته نوا اسکوشیا. فکر می کنم با ها استاد خودم رفتن . چی شد که این یهو به من ایمیل بزنه دقیقا تو همون زمان دو هفته بخواد بره مسافرت؟ منم تنها موندم تو بیشه زار. احساس مسخره ایه. امروز تا عصر خوابیدم. ساعت ده نیم شب با دو چرخه رفتم خونه رضا مریم. الان یک و نیمه نصفه شبه. رضا فارغ التحصیل شد با سی تا زورنال و بهترین...
-
کی به کیه بذار کری بخونیم
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 07:03
۱- پسرایی که تو بیشه زار هستند همه به صورت ویرچوال عاشق یکی (یه زاغارتی) هستند. اونایی هم که ما با هاشون ارتباط ویرچویی (با تقوایی ) داشتیم دوروبرشون دوستای دختر بهتری (زاغارت تری ) داشتن ۲- دخترا هرچی مجردتر و متکی به خودترن شخصیتهای پخته تری دارن. پسرا هرچی مجردترن غیرقابل تحمل تر و اسفبارتر می شن. ۳- وای من الان...
-
تابستون
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 02:02
من امروز برای اولین بار در عمر بیشه زاریم تو دانشگاه یه پیرهن کوتاه پوشیدم چون خیلی هوا گرم شده. همه یعنی رضا و مریم تعریف کردندو بقیه هم یه نگاهکی انداختن. هم افیسیم گفت امروز خوشگل شدی شکل پی اچ دی استیودنت ها نیستی. فشن شدی!!! بعد اون یکی هم افیسیم داشت میومد گفت بیا به این می گن پی اچ دی ! هه هه هه هیچی دیگه همین....
-
زاغان
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 01:33
زاغان به رویِ دهکده، زاغان به روی شهر زاغان به رویِ مزرعه، زاغان به رویِ باغ زاغان به رویِ پنجره، زاغان به رویِ ماه زاغان به روی آینه ها، آه!... از تیره و تبار همان زاغ کش راند از سفینه خود نوح اندوه بیکرانه و انبوه. محمدرضا شفیعی کدکنی
-
ماشین بازی
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 02:45
دیروز خواهر لیلا به من گفت که می تونم بعدا ز فارغ التحصیلی به عنوان تور لیدر کار کنم. دیروز که دوشنبه بود من عملا دانشگاه نبودم. واقعیتش اینه که اوستام الان دیگه نمیاد دانشگاه! حالا که چند ساله فول پرافه و تو دانشگاه همه کاره شده حوصلش سررفته و رفته بیرون کار پیدا کرده!!! اون خیلی باهوشه. من خیلی قبولش دارم. خیلی هم...
-
سورپریز
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 00:06
داشتم می رفتم تو غذاخوری اصلی دانشگاه . مریم رفته بود جایی که برگرده با هم ناهار بخوریم . یهو یه پسرکاناداییه که از جلوم رد شد از پشت سرم داد زد: I like your shirrrrrttttt کلی سورپرایز شدم برگشتم گفتم خیلی ممنون. پیدا کنید آرم روی تی شرت مرا!!!
-
اشمئزاز
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 21:43
چقدر حکومت ایران منزجر کننده شده. قابل تحمل نیست واقعا.
-
حالا بگذریم که
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 02:10
جمعه تقریبا از بدترین روزهای عمرم بود. شب قبلش مهمونی دعوت بودیم و خیلی خوش گذشت اما شبش یه ایمیل از یکی از دوستام گرفتم که زیاد خوشایند نبود. "حالا بگذریم "که من چیز خاصی هم واقعا نگفته بودم . در حقیقت تو جمع و جلوی خودش گفته بودم این همیشه اخر مهمونی میاد و می گه شام منو بدین و اصلا غیر خطی نیست که کاملا...
-
کلاس شیرینی پزی
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 04:30
امروز سر کافی بچه ها به مریم گیردادن که موی سفیدداریا! من بعد یه مدت گفتم بابا موضوع رو عوض کنین. گفتن اوه نمی خواد سن خودش مطرح بشه! بعدشم به من گفتن تو تابلوه که موهات رنگ شده! اوه اوه . نوری می گفت این مشکیه واقعی نیست! بعدشم می گه برین موهاتونو رنگ کنین. روحیه عوض می شه و اینا. ما هم گفتیم صددرصد هروقت زیاد سفید...
-
شله زرد
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 00:52
گذاشتمش وسط میز ناهار. از ان مریم شد چون خیلی دوست داره. بقیه خیلی با احتیاط یکی دو قاشق خوردند. ولی اخر سر رسما تو دست مریم بود. یه بارم دوسال پیش درست کرده بودم بردم خونه رضا واسه افطار. بعدش رضا که نبود مریم از تو یخچال برش داشت روش کلی دارچین ریخت خوردیم. رضا خوابیده بود به امید اینکه سحر شله زرد می خوره ولی وقتی...
-
تغییر قیافه
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 00:43
اتفاقا من از اون دسته ادمهایی هستم که خیلی تو نخ بقیه نیستند که مثلا اعضای صورتشون چه جوریه. مگه اینکه بهم فشار بیاد و مجبور شم بررسی کنم و ایرادا رو بگیرم. حالا اون روز من به هم افیسیم گفتم عینکتو عوض کردی؟ داشت بال در میاورد. بابا خیلی قیافش با اون عینک دهه نود مسخره بود. ولی گفت فقط تو فهمیدی. فکر کنم دنبال جبران...
-
سبز شدم
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 21:33
من دیروز دانشگاه نیومدم. لیلا گفت وقتی تلفنتو جواب نمی دی فکر می کنم منم مثل سایرین شدم. گفتم سایلنت بوده. پریشب با مهسا دوساعت چت می کردم. من و مهسا و به قولی یکی دیگه دودره بازیم. ولی مشکلی نداریم با هم. نهایتش دعوا و قهره دیگه. فکر کن یه بار هشت ماه یه دوستمونو شفاف کردم. بعد دوست شدیم دوباره. با احتیاط. مریم اون...
-
ادم علاف
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 03:02
داشتم به مجموعه اخلاق و رفتارم فکر می کردم. این لوس بازیا و جیغ و جیغ و هایپر بازیام به مامانم رفته. ولی اروم و منطقی شدنم به بابام رفته. قیافمم کاملا ترکیبیه. چشمم به مامان ابروها به بابا. رنگ پوست دست به مامان رنگ پوست صورت به بابا. دماغ ترکیبی . دهن ترکیبی. مامانم انصافا هیچ عیبی تو صورتش نداشته. یعنی یه دختر چشم...