-
همدلی از همزبانی بهتر است
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 21:42
دیشب خیلی به من خوش گذشت. من یه مهمونی سیکرت داشتم که دو تا دوست رو برای تولد واقعیم گفته بودم که بیان. البته مهسا منو دودر کرد قرار بود اونم بیاد با هم اشپزی کنیم. ولی خوب مهسا نمی تونه دودر نکنه. من هیچ تلفنی رو جواب ندادم و بعد بهانه اوردم که اینور اونور بودم. یه پیتزا از فریز در اوردم گذاشتم اون تستر همون موقع بچه...
-
تنهایی
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 03:15
اینجا اینقدر تنهایی ادمها بزرگه که به محض اینکه دستاتو باز می کنی در اغوش می کشنت. امیدوارم که من و بقیه بچه های بیشه زار بتونیم زودتر همسفر زندگیمونو پیدا کنیم و برای بقیه الگو بشیم.
-
هدیه های من و تولد سحرامیز
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 23:27
من برا تولدم کلی کادو گرفتم. خجالت زده شدم. الانم یه کادوی دیگه گرفتم. یه خرس خوشگل با کارت . داره روم سنگینی می کنه. رضا یه سرویس چینی کورل و قاشق چنگال مریم هیر استایلر مازیار گیفت کارد بقیه هم شامل کیک تولد/ عروسک /گیفت کارد و لاک و گوشواره و.. دیشب خیلی مهمون نداشتم. اصلا رفتیم بیرون شام. من هیچ کار خاصی نکردم...
-
خودشیفته
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 23:13
اومدم نشستم افیس بعد از ظهری با اعصاب خورد. دارم فکر می کنم خوب چیکار کنم پس. یه سری از کاغذارو می ریزم سطل اشغال. الان چشمم به یه کاغذ دیگه روی میز افتاد "خود شیفته" چقدر اسم خودتو می نویسی؟ " "دالای" راست گفته تمام کاغذ پر از اسم خودمه با گل و بلبل. دالای رو من همیشه رو چرت و پرتهایی که برای...
-
معرفت
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 03:25
یکی از پسرای هم افیسی من یه پسر ۳۲ ساله ویتنامی است. خیلی ادمهای عاقلی هستند این ویتنامیها. خیلی هم مهربونن. امروز برای من پیام گذاشته بود که چرا من جدیدا نمی بینمت تو افیس چیزی شده؟ من پاشدم اومدم دانشگاه بعد از ظهری. معمولا می رم مشکلاتمو بهش می گم. برای طرف مشورت بودن ادم خوبیه. نمی دونم چرا بحث رفت سر این مساله...
-
تق!
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 01:51
این پست یه جور جوکه والا. من الان ذهنم منعطف شد به یه کامپلیمنتی که همیشه می گه ویو یه لباس رو دو روز متوالی نمی پوشه که تعریف خوبیه. منتها دیروز بعد از دوسال و اندی دو تا انتقاد گرفتم. حالا شاید غیر مستقیم. محتواش این بود:یک: یقه باز نپوشن خانوما روانی می کنه نمی تونی بهش نیگا کنی. دو: استین حلقه سکسیه!! اوه اوه بریم...
-
بچه بد
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 21:53
من شرمندم. ظهر میام دانشگاه بعد از ظهر اکثرا می رم با بچه ها بیرون. دوشنبه رفتیم تیم هورتونز عین ادمای روانی نشستیم. دیشبم رفتیم فاد و سوپراستور. شبم میام یه سر فیس بوک. زندگی الکترونیکی رو بی خیال شم.
-
Time
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 10:26
من دیگه بچه خوبی میشم. و بقیه هم همینطور و دنیا به روال طبیعی برمی گرده.
-
برو وسط جریان
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 13:23
این عبارت توصیف زندگی فان منه. بدون برنامه ریزی. روز پنجشنبه ما رفتیم مک دونالدزآربر گریک که خوب به نسبت بالا شهره و شیک. به پیشنهاد من. هیچکدوم حال کارکردن نداشتیم اون روز فقط معدمون آلرت می داد. من و رضا و مریم بودیم.درحقیقت من و رضا رفتیم مریم رو از خونه برداشتیم و رفتیم. تست مثلث رو رضا گرفت. یه مثلث رو تصور کن که...
-
تست مثلث و مک دونالد
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 00:11
بعدا می نویسم
-
دینداری
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 00:08
من بیشتر از اینکه موافق دستورالعملهای دینی باشم که خوب به نسبت سخت هم هستند موافق ایمان و دین شناسی (یعنی مطالعه اگاهانه)هستم. نمازوروزه و رهبانیت چیزی نیست که یه ادم عادی به راحتی بتونه از پسش بربیاد ولی سازندگی و تعالی فکری بخشی از وجود و هستی ادمهاست. حتی اگر برای انسان قائل به روح نباشیم بحث شعور هنوز در موردش...
-
وطن
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 02:39
دیشب یکی از بچه ها از ایران اومده بود. امروز سر قهوه دیدمش. حسابی شاکی بود. من فقط می خوام برم ایران پدر ومادر و خونواده رو ببینم. اتاقم و دوستام! و یه کم ماشین برونم. با کلی کارای دیگه مثل تمدید گواهینامه و غیره. یه سفر هم می ریم. به نظر خودم مجموعه همه اینا یعنی خیلی خوش می گذره. الان که اومدم کانادا تازه قدر شونو...
-
زندگی بدون مغز
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 06:18
دیشب بچه ها خونه من بودند. فیلم می دیدیم. من اخر فیلم دوم گفتم ببینین طرف الزایمر داره مغزش کار نمی کنه. ابی قبلش یه جمله گفته بود ازیکی از این مشاهیر" من فکر می کنم پس زنده ام! " من استناد کردم به همون که زندگی کلا همینه یا مغزت کار می کنه یا نمی کنه. رضا هم شدیدا تایید کرد و گفت من همینو می گم. که روح...
-
سیزده بدر مبارک
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 04:20
من حالم خوبه. من حالم خوبه. از امروز لانگ ویک اند بودم. الان کیک تولد یکی از بچه ها تو یخچالمه. با مهسا کل کل داشتیم من گفتم تو رو شریک نمی کنم. همش دارم اتیش می سوزونم. بقیه هم همینطور. برم لباس بپوشم. خوش بگذره....
-
به دخترم
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 00:00
اینقدر رابطه های فیزیکی به نظرم پیش پا افتاده و گاهی بچه گونه میان که واقعا نمی تونم کسی رو به خاطرش محکوم کنم. اقا جان زور که نکردنت که حالا رفتی دادوهوار می کنی. ما اینجا یه رفیقی داشتیم که باهاش می چرخیدیم. یه دختره از ایران اومد مثل خیلیهای دیگه جو گرفتش و رفت با این رابطه دوستی نوع خاص برقرارکرد. دوستام چون ازاین...
-
دعای روز دوشنبه
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 04:34
بارالها ما را از زندگانی اکادمیک رها و به انسانیت رهنمون بفرما. بارالها بنده های بیشه زارت را به خفت پست داک دچار مکن. بارالها هشتمان را از گروی نهمان نجات بده . بارالها ما را به آن جامعه ای که از ان درمانده شدیم بازنگردان. گناهان ما را ببخشا و ما را با انسانهای ازاده محشور بفرما. آمین.
-
جشن
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 21:32
من باید ۸ سال زندگی در خوابگاههای دانشگاه رو جشن بگیرم. انگار بین من و زندگی در دانشگاه یک ارتباط جدانشدنی و یک عهد قدیمی بسته شده است. منم که عاشق جشن گرفتن....
-
Challenge
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 01:33
من یه ادم خود سرگرم کن مالیخولیایی عاشق فیلمهای سای فای هستم. همه چی باید بغرنج باشه. درمجموع خبری هم نیست. این مهمونی رو خودم ست آپش کردم. بعد یه سپاه خیالی و ادمایی که جنگ می کنن و بعد صلح می کنند. حقیقت دارن ولی نه به این شدت. می تونی فیلم attonement رو ببینی. من البته خودم سه ربعشو دیدم وبا حال بود. ولی اگه بخوای...
-
تخم مرغها برای که می پزند
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 22:16
من این پست قبلی رو در اوج ناراحتی نوشتم. ولی الان صبح شده و افتاب وسط اسمون رسیده تخم مرغها دارن رو اجاق اب پز می شن و من خوشحالم. من سه تا کار مهم برای رفع ناراحتی انجام دادم . دیوارم رو از اون دوست مهربون پنهان کردم و اونم یه عالمه با دوست ابلهمون روی دیوار خودش کری خوندن ولی من جوابشونو ندادم و کظم غیط کردم تا...
-
ترکها ابلهند فارسها ابله تر
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 02:25
اگه شوهر در راستای دامپ کردن ادمای جرک می تونه کمک کننده باشه من پایه ام . که نمی تونه(دیروز این پسره نگاه کرده به حلقه من می گه مثل اینکه شوهرم داری.)!!! کلا اگه به طرف بگی من یه دلیلم اینه میذاره میره لابد. نمی دونین چی شده من امروز سوختم سوختم. دیروزم همینطور. حالا اونی که اینقدر بده منو شام دعوت کرده به همراه همه...
-
فایدش چیه
جمعه 6 فروردینماه سال 1389 06:25
یکی از آشناهای ما اینجا استاده دانشگاهه خانومش خونه داره. اقاهه بیچاره خیلی فهمیده است و از حد خودش بیشتر می دونه. ادم خوبیه و متفکرم هم هست. خونه داریشم دویست بار ازماها بهتره. خانومه ولی عقلش از سنش بیست سالی کمتره یعنی از وقتی ازدواج کرده دیگه رشد نکرده. حالا این خانومه همش تو فیس بوک فعالیت داره و هی عین بچه...
-
کم تجربه گی
جمعه 6 فروردینماه سال 1389 06:05
می گن تو از اصلا از ادما فراری هستی! اقا من شنبه یکشنبه سفر بودم دوشنبه با لیلا رفتم بیرون سه شنبه دوباره رفتیم کناررودخونه امروز رفتم جلسه برای انجمن ایرانیا شام خوردم. چیکار کنم خوب دیگه؟ انصافا حوصلشم ندارم. کلا همه ادمای دوروبرمون جنرالایزمون می کنن. مثلا به من می گه پسرای دوروبرت همه کراواتین!!! از جنتلمن خوشت...
-
نا به هنجار
چهارشنبه 4 فروردینماه سال 1389 05:15
اون روز یکی از بچه ها داشت قصه پسر عمه اش رو می گفت که بین شش تا دختر بار اومده بود و کاملا بدتربیت شده. حالا دیگه نمی دونم چه بلایی اومده بود سرش ولی ازبچگی رزل و پدر سوخته بوده و عین علیمردان خان بزرگ شده بود. درس نخونده بوده کار نمی کرده دانشگاه نرفته به خاطر فرارهای پی در پی از سربازی بارها زندان می ره پدرشو تهدید...
-
عید نوروز مبارک
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 20:02
من سال نو رو به ونوس و اورانوس و پسرخاله تبریک می گم و امیدوارم امسال سال خوبی برای هممون باشه. بنده در این سالی که گذشت بسیار لحظه های به یاد ماندنی ای داشتم. امیدوارم سال اینده پر از اتفاقات خوب و شادی وسلامتی باشه و من بالاخره یه سر به ایران بزنم. درضمن عکس بالا بیشتر از اونی که منو یاد قدیما بندازه یاد اون رستوران...
-
تبریک عید
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 04:16
منطقش اینه که وقتی یکی بهت زنگ میزنه و می گه که داشتم از یک کنار به همه دوستام تبریک عید می گفتم حس کنی بهت توهین شده! من فکر نکردم. تعجب کردم! من به هیچکس تبریک نمی گم بگم هم کلی سرش منت می ذارم که دلم برات تنگ شده و این جور چیزا. نمی فهمم ادما چرا خودشونو تو زحمت می اندازن اینقدر.
-
انسان تکامل یافته
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 04:00
داشتم وب سایت یه خانوم ایرانی موفق رو می دیدم. ۴ سال یا ۵ سال از من بزرگتره و چهار سالم هست که استاده. تازه بعد از پست داک. یعنی همه مراحل تحصیلی رو بدون تاخیر پشت سر هم طی فرمودند. لیسانش شریف بقیش استفورد و پست داک هم کالیفرنیا اینستیتیو او تکنولوژی. نگاه کردم دیدم دست چپش هم حلقه است. قیافشم خوب و نازه. این مقالشم...
-
جدی بگیر اون بچه رو!
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 07:28
فکر کن یه بچه داری میاد پیشت شکایت می کنه از درودیوار. خیلی هم مضحک شاید به نظر برسه. یاد خودم میفتم. مامان بابام بهم می خندیدن من عصبانی می شدم. حالا خودم دارم اینطوری می شم. من هنوز به سنی نیستم که برای کسی مادری کنم ولی می خوام مامان خوبی باشم. مغزم اصلا پوکیده.
-
برنامه عید
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 23:02
من و مریم رفته بودیم تیم هورتونز ناهارمونو بخوریم. این برادرمون (همون که قبلا وصفشو گفته بودم) هم اومد. اومد رد شه من دیدمش (یعنی قبلش عمدا ندیدمش) وایستاد سلام کرد. بعد کلی با ناراحتی به من می گه می خوای بالاخره عید چیکارکنی؟ ببین من برنامه کلگری داشتم کنسل کردم برنامه وینیپگ داشتم کنسل کردم. اخه این چه وضعشه؟ من و...
-
من چه جوری تحقیق می کنم؟
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 20:57
می رم سایت IEEE می زنم swim shorts
-
No connection! Hang up please
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 08:45
نمی تونیم با ادمهای معمولی دوروبرمون ارتباط عمیق داشته باشیم. جرا یه عمر خودمونو گول می زنیم؟ چرا؟ اینقدر معیارهای دوستیمون گاهی وقتها کلیشه و خرکی می شه که باید نشست و بهش خندید. با هرکسی که راحت تری دوست باش. هیچکس برای هیچکس نمی تونه نسخه بپیچه. هیچکس هم نمی تونه تایپ یه نفررو تعیین و اون رو طبقه بندی بکنه. (انتهای...