-
همه چی ارومه
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 18:45
من یه چند وقت می رم مرخصی و خونه تکونی. از امروزم با تی شرت دارم میام آفیس از فردا با دوچرخه میام دانشگاه! حس بهار رو گرفتی؟
-
کمک و راهنمایی
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 02:27
بزرگترین شیاهت ری و ونوس اینه که هر دوتاشون کارراه اندازن. برای همه. البته ری خیلی باتجربه است .مریم رفته بود یه زمانی سرچ کرده بود که این کمک افراطی به دیگران چه جور مرضیه. خوب می شه نمیشه. چون یه جورایی زندگی خودشم گاهی تحت الشعاع قرار می گیره. امروز ری اومده یه سر آفیس من یه خط چشم ابی کمرنگ کشیده یودم. تا منو دیده...
-
یه پست دیگه
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 03:21
من چون اعصابم خورده گرسنه ام و خوابم میاد می خوام وبلاگ بنویسم. امروز برای اولین بار یکی از دوستام یه کامپلیمنت راجع به اخلاق من داد. البته قبلش یه کامپلیمنت به گردن بند قلبی ام داد. گفتم اینو روز ولنتاین پوشیده بودم. گفت ا کی برات خریده بود گفتم خودم!!!! هاهاها ولی سرناهار داشت می گفت فلانی کیلومتر ش شماره نداره من...
-
آشتی
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 03:05
آشتی به نظر من هیچ معنایی ندارد. من دیشب به قدر کافی خوب رفتار کردم. یک نفری دیشب به من ایمیل زدسلام ویولت آشتی؟ ؟ امروز صیح جواب دادم دوستیم! مثل همیشه. من اصلا از دست کسی ناراحت نیستم بهیچوجه. بعد اومد دوباره منو فیس بوک اضاف کرد! یه ایمیل هم زد که بیا بریم کافی پس. جواب ندادم. مهسا گفت جوابشو بده. دیشب از من می پر...
-
خبر بد
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 00:30
۵ دلار گم کردم. امروز کلی راه رفتم. اه.
-
موسیقی
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 21:29
-
شوخی وجدی
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 10:16
امشب برای لیلا خونه مهسا جشن تولد گرفتیم. اون پسر خوشگله هم اومد. خوش گذشت. من ساعت هشت ونیم اینا رفتم که خیلی دیر بود و همه اونجا بودن. لیلا پیتزا سفارش داده بود. ما اولش نشستیم فقط خوردیم. یکی از دشمنای منم بود که چون نمی خواستم سرش انرژی بذارم کلا طبیعی کردیم و اونم از اولش داشت ادا درمی آورد و می خندوند. من ولی...
-
زندگی میانبر ندارد
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 11:21
من تقریبا هرروز خدا یه جایی پلاسم. بذار ببینم تو این هفته یه بعد از ظهر با مهسا رفتیم مک دونالد پیاده از دانشگاه. خوبیش اینه که دانشگاه تقریبا به خیایون اصلی بیشه زار که مرکز خرید هم هست نزدیکه به نسبت. شب بعدیش رفتم خونه رضا مریم. شب بعدیش دوباره با مهسا رفتم یه رستوران چینی که کلی غذا خوردم. امشب یه مراسم خداحافظی...
-
لجبازی زیون داری و تمدن!!!!
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 21:37
من رفتارهای عجیب زیاددارم. حاضر جوابم هستم ولی کنترلش می کنم. دیروز ولی یه جا اعصابم خورد شد یه جواب دادم. جوابامم خوب سرکستیکه دیگه بعدا اون یه جواب داد من یه حواب دادم و هی عصبانی تر می شدم. چون یه بیت شعر راجع به بهار بود و عملا به لجن داشت کشیده می شد. تا آخرش به اینجا رسید که طرف اینقدر بی ادبانه برگشت گفت تو نمی...
-
پیازداغ
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 20:28
کاپشنم بوی پیاز داغ می ده! . . .
-
آخه استیوپید جان
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 04:28
اینقدر از دیشب خوابم میومد داشتم می مردم حالا بلند شدم اومدم خونه مردم نشستم دارم می میرم. سه تا ماهیتابه پیاز داغ رو گازه چشمهام داره میاد بیرون. الان فقط نصف استکان شامپاین می خواد که در جا از هوش برم. به شاو گفتم تی وی نمی خوام. یارو ساعت دوازده و ربع ظهر به من زنگ زده داره خوش و بش می کنه!!! منم گفتم ببخشیدا من از...
-
برائت از مشرکین
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 19:51
من از شا کیبل اعلام برائت می کنم. چون دیشب تقریبا با کلی استرس خوابیدم که صبح زود بیدار شم که می خواد بیاد کابل تی وی وصل کنه. آخرشم نیومد. نکبت. از هرچیزی که به صبح زود مربوط می شود دوری گزینید که سعادت شما در آن است اگر بدانید و به کار ببندید.
-
هه هه هه
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 03:00
تو رادیو گفت اونایی که به دوستای زیادی که در فیس بوک دارن افتخار می کنن در جقیقت خودشان را دارند مسخره می کنند. درآن واحد بیشتر از صدو پنجاه دوست واقعی نمیشه داشت. لالا لالا یه خواستگاره که الان زن و بچه هم داره منو اد کرده بود. دوستم می گه باید به فیس بوک علاوه بر قبول و رد درخواست یه دکمه فاک یو هم اضافه کنن. مردم...
-
محارب
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 03:44
وای این چه جور دینیه که ما داریم. نمی دونم شایدم واقعا زندگی هم اینقدرها چیز مهمی نیست. نه واقعا نیست دیگه. حالا اینایی که اعدام می کنند ایشالا برن جای بهتر از دست این دم و دستگاه راحت بشن. کاش می شد یه فیدبکی ازشون گرفت. خوب ماها هممون که با این نظام مخالفیم محارب محسوب می شیم عملا. تکلیفمون هم معلومه.
-
Obsessed
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 21:29
من آبسسد شدم. با خودکشی! همش بهش فکر می کنم. دیشب نمی تونستم بخوابم. اصلا هیچ هدفی نمی تونم برا زنده بودنم بتراشم. سی سال زندگی کافیه. سی سال برای اینکه ثابت کنی کی هستی کاملا کافیه. حتی اگر هدف تکامل باشه بازم سی سال کافیه. یک پدیده ای هستش به اسم عشق که مال دنیا نیست من فهمیدم اگر عشق توی قلب آدم باشه اون رو همه جا...
-
امان از چینی ها
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 20:46
یه مقاله با نویسنده های چینی به من محول شده که داوری کنم. الان سرم سنگین شده از این همه روانی مطلب. ترجمه لفظ به لفظ از چینی به انگلیسی شده. رفرنسها همه به زبان چینی ان آخرشم برای اینکه دهنت سرویس بشه یک بلوک دیاگرام چینی ام گذاشته. دلم می خواد ریجکتش کنم همین الساعه باز می گم بذار یه آوانس بدم. به نظر من چین آخرین و...
-
رفع ابهام
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 02:23
بنده برای روشن شدن اذهان اینجا بنویسم که این مطالب بیشتر جنبه مسخره و بلف داره. من تا حالا دوساله که اینجا م نه عین آدم یه کامیونیتی ثابت دارم و نه می تونم بگم دوستی ندارم. حالا حاج خانوم فرمودن یالا بگو "این" کیه؟ ای این تو کی هستی؟ بیا منو بگیر * بابا بیا بشین آلبومهای منو ببین دو تا آدم بکسان تو اونا پیدا...
-
پوچی
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 08:04
هرچی سنت بالاتر می ره این احساس رو بیشتر حس می کنی. تنها فرق زندگی ما با بقیه آدمهای عادی اینه که ما نمی دونیم فردا قراره چی به سرمون بیاد. من اون روز اومدم دعا کنم خدایا من برای آینده و شغل و مسائل مالی چیکارکنم بعد آخرش گفتم ده ساله دعام شده همین چیزا. یه روز می خوای درس بخونی یه روز می خوای دنبال کار بگردی فرداش...
-
حالا بیا وخوبی کن
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1388 04:32
هفته پیش یکی ازین پسر خوبا که نه حیوونه * نه بچه بدیه ما رو خونش دعوت کرد. بگین من چطور مهمونی بیچاره رو پیچوندم. خودم نفر اول بودم که گفتم میام اما بعد هیچکس جوابشو نداده بود. من رفتم اینو اونو پیداکردم و خلاصه گفتم بچه ها میان که خوشحال شد. بعدش گفتم ببین چیکار می خوای بکنی؟ گفت مثل هفته پیش خونه شما می خوام باشه...
-
روزمن
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 02:56
امروز از اون روزایی بود که من ساعت ۱۱ رسیدم دانشگاه. صبح ساعت حدود ۹ پامیشم گیج می شینم. بعدش باید لپ تاپمو باز کنم ببینم از دیشب تا حالا چند نفر اومدن تیکه انداختن. بعد می رم در یخچال شیر رو می ذارم بیرون با یه چیزی یا تارت با بیسکویت امروز یه بیسکویت برداشتم روش یه هلو گذاشتم از تو قوطی کمپوت خوردم. هنوز گیج ام تو...
-
اون روزا!
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 04:28
وای خدایا من همیشه دلم می خواد رو اون چهار سال دوره لیسانسم خط بطلان بکشم. خیلی سخت گذشت. فکر نمی کنم تو هیچ دوره زندگی اینهمه تجربه جدید یکهو با هم و اینقدر سخت به سراغم اومده باشه. از یه جهت فارغ التحصیل بودن از اون دانشگاه خیلی جاها به من کمک کرد. از طرفیم اون زندگی خیلی تلخ بود. مثل یک مسافرت طولانی که برای خوش...
-
همه دشتزارویخزارو بیشه زار اکلیلی شده
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 02:56
من امروز یه خط چشم آبی اکلیلی کشیدم که دوستمون خیلی سریع کشفش کرد. با این عبارت پشت چشتم که زری شده!! (از بسم که به چشم دست می زنم همش باید پخش شده باشه ولی زیاد نبود) خداییش دوستای ایرادگیر پلک بزنی می فهمن!!!! هاهاها
-
skating
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 05:21
نمی تونم برنامه امروز رو توصیف کنم فقط می دونم من یاعث آبروریزی ام. رفتیم آیس اسکیتینگ خارج شهر با گروه جری شرلی اینا. یه لاج خوشگل دنج و یه زمین اسکیت سرپوشیده. ولی من آخرش نتونستم بدون ساپورت تعادل خودمو حفظ کنم. اینا فقط هی دست منو گرفتن و این اصلا خوب نیست یه بارم که دستمو نگرفتن خوردم زمین نمی تونستم بلند شم همه...
-
don't
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 23:18
این عنوان یه مطلبی بود که من می خواستم بنویسم و یادم رفت ولی احتمالا منظور همون برداشتن ده تا هندونه با یک دست بوده. آقا من تو این بیشه زار سه چهار بار بیشتر پنیر نخریدم و به زور خوردم یا ریختم دور ولی این پنیر اسفناج فیلادلفیا پدیده عجیبی بود. شاید خیلی خوشت نیاد شایدم یه دفعه خیلی هم خوشت اومد. مثل هوموس که من خیلی...
-
بخشی از بحث قهوه خانه امروز
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 02:39
اون زمان که خواهر کوچیکه من مجرد بود من می گفتم من یه خواهر دارم نازه. این دوست ایرادگیرمون عکسشو دید گفت نخیر خواهرت حالا حالاها کسی گیرش نمیاد (مخصوصا تاوقتی تو هستی) اولش که قرار شد ازدواج کنه من واقعا یه مدت تو شوک شدید بودم و اعصابم خورد بود ولی الان هی می زنم تو سر دخترای مردم که ببینین این خواهر من چه قدر خوب...
-
ازهردستی بدی از همون دست می گیری
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 23:39
اینا رو می نویسم بیشتر برای خندش. ما امروز با چند تا دوست رفتیم رستوران لوئیس دانشگاه. این دوستمون ماشین خریده بود و ما رو مهمون کرد ناهار. یکی دوتا از دوستای چشم چرون که از مردم ایراد می گیرن و مدام چششون دنبال قیافه هم هست (حالا در ظاهر یا باطن) با ما بودن. آقا موقع برگشت بحث شد من یه پسره ایرانی رو تو رستوران دیده...
-
روز خانواده و ولنتاین
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 04:53
بنده یک تی شرت ولنتاین داشتم یادم رفت اون شب بپوشم. جای شما خالی ما یه مهمونی درست و حسابی مجلل داشتیم با غذاها و دسرهای خوشمزه. تو بگو بی تو به عشق کی بنازم؟ تو بری مثل تو از کجا بیارم؟ در ضمن ما روز شنبه صبح کوبیدیم رفتیم کاستکو و سه ساعت وقت تلف کردیم ولی آخرش هیچی نخریدیم چون عضویت نداشتیم اصلا معلوم نیست چرا...
-
لذت
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 22:00
من و ونوس خیلی از هم دوریم. بعضی وقتا ترسم می گیره که ونوسم مثل آدمای دیگه زندگی من که دچار فراموشی مرور زمان شدند فراموش بشه. ولی تا حالا که این اتفاق نیفتاده. چندتا نکته امیدوار کننده هست اینجا هردومون مال یه دانشگاهیم و خوشبختانه هنوز با هم کارداریم. دوم اینکه ساعت کاریمون مثل همه و راحت می تونیم چت کنیم. من...
-
عقل
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 20:48
دیشب یکی از دوستام اومده بود خونه من یه سری چیز میزاشو ببره. یه چایی هم با هم خوردیم. همیشه هم یه چیزی تو دستش میاره. اولش گفت نون پنیر می خوری بیارم؟ منم خندم گرفت گفتم نه! بعدش شیرینی آورد که از کاسکو خریده بود و من حسابی ایمپرسد شدم چون عین شیرینیهای ایران خوشمزه بود. جدا ازاون طبق معمول یه سری مشکلات فلسفی رو با...
-
مهمونداری رندوم
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 05:11
ستاره جون قدرخودتو بدون. تو راه آسمون من تو آخرین ستاره ای. تنها تر از همیشه ام. خسته از اینهمه سفر. زندگیتو آپدیت کن زبونم مو درآورد. من شنبه ۵ تا مهمون دعوت کردم. یکیشون خیلی باحاله ازین بچه دقیقا که درست راس ساعت میره یه جا. یه باز من شب فیلم گذاشته بود خودم یکساعت و نیم دیرتر رفتم این بیچاره نیم ساعت وایستاده بود...