-
عابرپیاده
جمعه 14 آبانماه سال 1389 20:52
من هنوز اینجا پیرهن مثل اونی که از برفزار خریدم نخریدم. هیچوقت فکر نمی کردم اینقدر برام استفاده داشته باشه که هرروز بخوام بپوشم. یه جفت لگینگ قهوه ای دیشب خریدم با چکمه های قهوه ای که پارسال خریده بودم. همش با هم ست شد. از شر شلوار جین لخه پخه زمستونی راحت می شیم اگه پیرهن بپوشیم. البته یه تاپ پیرهنی و کاردیگان هم...
-
موهام
جمعه 14 آبانماه سال 1389 02:51
موهام باز بلند شدن. وقتی بلند می شن دیگه این منم که بدبخت می شم. باید دوباره برم آرایشگاه بگم روشو کوتاه کنه از توش کم کنه. از خودم مدل درمیارم. رنگ هم می خوام موی روشن قشنگتره خداییش.
-
عکس خنده دار
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 20:50
یکی از پسرای همکلاسیم که تو عمرم یه بارم باهاش جرف نزدم نمی دونم یه عکس از کجا گیرآورده که ماها همه توشیم و مال سال دومه. دوستم تگ شده بود. اینقدر ما دخترا داغونیم که برسونش به توان بی نهایت (البته خودم بیشتر). همه هم مقنعه ها جلو بوده خیلی خنده داره. خیلی خنده داره. یعنی پسرها صدوبیست برابر از ما خوش قیافه ترن. من که...
-
بالروم دنسینگ
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 06:32
خیلی قشنگ بود خیلی قشنگ بود خیلی قشنگ بود. طبقه پایین کلیسای نزدیک خونه کلاسهای مختلفی داره که یکیش همینه. من امروز رفتم نشستم تو جلسه. پارتنرها عوض می شن و با مربی ها تمرین می کنی. ازسن نوجوون تا پیر میان شرکت میکنند.یکی هم اومد گفت می خوای با من برقصی؟ من گفتم نه دوستم اینجاست اومدم تماشاکنم. اونم گفت اها اها کاش...
-
خنده
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 01:50
وای من با سه تا از هم آفیسیهام می رم تیم هورتونز اینقدر می خندیم . یکیشون کلی جهان دیده است البته سنش نصف سن فعلیش دیده می شه. بعدا داشتیم راجع به پسر ایرانیا حرف می زدیم من گفتم قابل اعتماد نیستند. بعد بکیشون گفت اره یه پسر ایرانیه دوست من بود تو استرالیا بعد دوست دختر داشت بعد دوهفته رفت ایران با زنش برگشت! هرهرهرهر...
-
شلوغ پلوغ آژیر
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 22:44
حالا کو تا وطن. دیشب از ۸ شب خوابیدم تا ۸ صبح. خونه دماش سی درجه. هیترها ازونوری خراب شده. گفتم آخرهفته بشینم چمدون و آت آشغالها رو مرتب کنم. هزارتا کاره. استادم نمی دونه دارم می رم. دلم از امروز ریخته بهم. یکی زنگ زد صبحی از همین گروه مافیا بود یه چیزایی گفت راجع به یه برنامه که می خواد بزاره. من فقط گفتم خوبه. البته...
-
چرت و پرت
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 00:24
یعنی پسرای اینحا در حد باباهای ما هم نیستند. حالا چه برسه به داداشامون. یه مشت داغون. من دیگه جونم به لبم رسیده ازاینهمه بی آپشنی .....
-
آخرهفته
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 20:53
آخرهفته واسه خریدامون ماشین رنت کردیم (یعنی لیلا رنت کرد). خیلی خوب بود ولی بنزین می سوزوند هلف هلف. یه کرایسلر سفید بود عین عروس. باهاش یه مهمونی هم رفتیم. حالا که نوبت پول دادنشه اصلا خوشحال نیستم. پیشنهادی؟
-
مراسم آب هویح بستنی و کیک و غیره
جمعه 7 آبانماه سال 1389 09:32
ارازل همه جای دنیا اینتگریتی دارند. اینجا هم همینطور. یه جورایی مثل مافیا هستند اگر یکیشون تکروی کنه گروه سریع طردش می کنه. حالا این دوست ما امشب از اینکه منزل من مهمون بود داشت قالب تهی می کرد هرچند که من به خود رئیس و معاونش هم تلفن زدم. رئیسش تشکیلاتی داره ها. فقط خیلی پسر بدی نیست وگرنه به نظر من خیلی راحت می تونه...
-
مسافر
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 19:16
دستاورد خاصی نداشتم. دوستای اراذلم بیشتر شدن چون خودم رئیسشونم ولی آخر هفته تلفنی جواب ندادم. مسافرم! خدایا عاقبت ما را به خیر بفرما و ما را شرمنده والدین خود نفرما آمین
-
عشق به خدا
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 20:33
از بس خدا رو دوست داشت مدام به آن فکر می کرد. جمعه ها سعی می کرد با او تماس بگیرد که شب بروند آبجو و ویسکی بنوشند. دلش می خواست همه دوستان خدا را هم مهمان کند که بداند چقدر دوستش دارد و به او بگوید که چقدر خوب می شود که یکبار در یکی از این پارتی ها که سرخپوستها میامدند و ماری جواناو وید می کشیدند دوتایی بروند و...
-
خوشحال و خندان
شنبه 10 مهرماه سال 1389 01:26
بزرگترین دستاوردم این بوده که فعلا دیگه دوستای اراذل و اوباشم رو نمی بینم. خیلی فراستریتینگ بود. فکر کنم به هر آدمی اینو بگی ناراحت می شه. ولی مهمترین چیز اینه که تو یه جمع همه خوشحال باشن. یه سری از بچه ها تازه از ایران اومدن خوشحال و خندان. من اونا رو می بینم سربه سرشون می ذارم یا وای میستیم می خندیم. همیشه همه چی...
-
راحت طلبی محض
شنبه 10 مهرماه سال 1389 00:14
مجردی از تاهل خیلی راحتتره. اصلا قابل قیاس نیست. من اگه دختر داشته باشم بهش سخت می گذرونم که به این نتایج نرسه. مامان بابای من دقیقا عکس قضیه رو پیش رفتند و وقتی هم به این نتیجه رسیدند من دررفتم اومدم اینجا. مگه طرف مومن باشه که ارزششو داشته باشه. ها؟ یا اقلا خیلی تو وجودش تضاد ومضاد نباشه.
-
گرگ شدیم
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 23:34
جواب سرراست تمام استس ها و آهنگهای فیس بوک اینه : خوب ما چیکارکنیم؟! فراموش نکنم که خودم بیشتر از همه استس می ذارم. دوستام از دوسال پیش تا الان همونا موندن. عجیب نیست؟ نه میشه ترکشون کرد نه نکرد. اینارو نمی خواستم بگم آها سرکامنت پست قبلی یه آن اعصابم خراب شد یادم رفت چی می خواستم . الان دوباره خوندم دیدم خوب گفته....
-
قشنگه
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 22:22
خیلی قشنگه: http://www.youtube.com/watch?v=8paAUN6lC3I دیروز گذاشته بودم تو یوتیوبم!
-
فسادغالب
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 01:11
من ترسم اینه که یه روزی آدمهای زنده دنیا همه اونایی باشن که فاسدن. دوستات همه همینا بشن و بقیه اونهایی که خوبن خودشون رو به مردن بزنند. تمام بدبختیهای ما از اونجایی شروع شد که آدم خوبها خودشون رو به مردن و بی تفاوتی زدندو هیچ سعی نکردند پرچمشون رو بالا ببرند و اجازه سلطه رو از بقیه سلب کنند.
-
آخرهفته
جمعه 2 مهرماه سال 1389 05:31
الکی نق زدم. توهم بود. الان خوبم. به به.
-
دست دادن یا ندادن مساله اینست
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 21:29
یه دفعه که رفته بودیم کنوئینگ شرلی دستشو دراز کرد طرف من که ساعتمو بهش بدم. عوضش من با کلی تعجب باهاش دست دادم. اونم گفت مسخره ساعتتو بده به من. گفتم آهان!!! فکر کردم قراره غرق شیم داری با من دست می دی خدافظی کنی. هرهرهر الانم استادم دستشو به طرف من اشاره کرد که اون یکی اقاهه رو معرفی کنه من می خواستم باهاش دست بدم!!!...
-
مثل من باش تا بدبخت شی
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 02:41
دختره به مریم گفته بود می خوام مثل ویو باشم. با همه می گرده ولی کسی پشت سرش چیزی نمی گه!!!!! مریم هم جواب داده بود: بابا این اولا سنش از تو خیلی بیشتره. بعدشم خیلی وقته اینجاست همه رو می شناسه. یکی نیست بگه بنده کی هرروز با آدمهای مختلف رفتم بارو کلاب؟ تازه من کلا اصلا لوزرم! به درک. استادم گفته پول ندارم بشین درستو...
-
اخلاقیات
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 04:58
من یه چیزایی می بینم و می شنوم که هیچ توجیهی براش ندارم. احساس می کنم خیلی از آدمها به دوستشون یا همسرشون تعهدی ندارند. شایدم خیلی مهم نباشه. امیدوارم گیر ما نیفته. انشالاه که یه آدم عاقلی به تور ما بخوره. امروز داشتم می گفتم من حتی به خودمم شک دارم که تعهد دارم یا نه. فکر می کنم که داشته باشم ولی نمی دونم مهمه یا...
-
نظر شما چیه؟
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 23:36
نظر شما راجع به اینکه کلیدام تو جیب ژاکتم تو خونه بود چیه؟ من همه رو کلافه کردم تا حتی رئیس دپارتمان اومد گفت چی شده چی کار شده؟ بقیش قابل ذکرنیست نمی دونم.
-
کلیدام
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 03:08
خیلی خوشگلی انووووووشه! این انوشه هم مدرسه راهنماییم بود و خواهر دوست خواهرم. همه انوشه ها خوشگلن. یه انوشه بود تو اتاوا کنفرانس که بودیم جز بچه های داوطلب برای کنفرانس بود. این یکی البته پسر بود. شب آخر به مناسبت جشن دوتا تردست آورده بودند بدنبود ولی به دیسیپلین جمع نمی خوردند. ما که از سالون دراومدیم دیدیم یک نفر...
-
درگیر
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 02:50
اینقدر که تو فیس بوکم بدوبیراه گفتم به بیشه زار فکر کردم برگردم دیگه هیچکس جواب سلام منو نده. واسه همینم به هیچکس نگفتم برگشتم. منتها امروز بچه ها رو دیدم گفتن ویو بیا برامون قصه بگو! میست کردیم ! استادمم خیلی خوشرفتاری کرد با من پرسید کجاها رفتم چیکارا کردم. رضا همیشه می گه تو ماهی هزار دلار می گیری ولی همه موسسات...
-
م.هام
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 22:32
شنبه موهامو کوتاه کردم. ازین شیبدارا. هیچ پسر ایرانی به روم نیاورد ولی خوب رفتارشون هم فرقی نکرد یعنی از اونی که بود بدتر نشد . پسرای هم آفیسیم کلی ابراز احساسات کردند. دخترای ایرانی هم همینطور. دیروز خسته بودم خیلی. وای بعد آخر شب یکی از دوستام زنگ زد کلی موج منفی که چرا این پسرا اینجورین جرا همش دنبال دختر خوشگل کم...
-
سپاسگزاری
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 22:43
مثل اینکه شب قدر بوده. بنده اینجا چند خط در سپاس از خدا می نویسم. - خدایا شکرت که دوستای خوبی به من دادی. - خدایا شکرت که خونواده خوبی به من دادی. - خدایا شکرت که من اومدم اینجا و کلی تجربه های جدید داشتم و چیزی یادگرفتم. - خدایا ممنون که منو به بیشه زار هدایت کردی. روحیات من با همین شهرکوچک و آروم و زیبا و آدمهای...
-
مهمونیهای متعدد
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 22:43
این پسته مال شنبه است. من از دیشب تا الان با سه گروه مختلف از آدمها که هیچ اشتراکی با هم ندارند هنگ اوت کردم. البته دو تا مهمونی بزرگ بود دیشب یکی مال انجمن شعربود یکی هم شب ایرانی. از این شب ایرانی که آخر هر ماه برگزار می شه من یکیشو هم نبودم. از بنیانگذارش متنفرم. یه رستوران آشغالی ترکی گیرآورده شده پاتوق ایرانیها....
-
سی سالگی
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 01:01
قصه های مختلفی در باب سی سالگی هست. توی یکی از کتابهای دوما بود فکر کنم خوندم که سی سالگی اوج زیبایی یک زن است. مامانم می گفت زمان مادربزرگش زنها تا سی سالگی زندگی می کردند و بعد می مردند. اون روز یکی از پسرهای همسن و سال هما که بیست و چهارپنج سالشونه گفت دختر سی سالش بشه پوکیده حواستو جمع کن. خوبه آدم حواسش باشه....
-
آینه
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 00:55
نگاه می کنم تو آینه. اینهمه سن و سال ازم گذشته. باید همه چیز رو با هم پیش برد. دیگه بچه نباشم. واااااای.
-
زیبایی را من بیشتر دوست دارم
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 10:07
به مجموعه عکسهای زیبای یکی از آشناها تو BC نگاه می کنم و خوشم میاد. دلم برای یکی چندتا ازپسرایی که تو دلشون می گن ای کاش مال ما بود می سوزه. امروز داشتم سعی می کردم خودم رو ارزیابی کنم و اینکه به هرحال من آدم بدی ام. می دونی من چقدر نچسب هستم به نظر خیلی ها؟ و دیگه اینکه یه سری کارها رو انجام نمی دم چون زورم می گیره....
-
بشین سرکارت
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 03:06
شماها نمی دونین اینجا چقدر خالیه. من ناهار می خوام بخورم هیچکس نیست. امروز گفتم راه می افتم تو دپارتمان هرکیو دیدم مخشو می زنم بیاد با من بوفه ناهار. هیچکس رو ندیدم. تا اینکه مهسا اومد رو خط. مهسا که اصلا هم دپارتمان من نیست. اونموقع با هم رفتیم. دیروزو بگو راه افتادم تو محوطه هیچکس نبود هی رفتم رفتم رفتم تا اینکه...