من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

درگیر

اینقدر که تو فیس بوکم بدوبیراه گفتم به بیشه زار فکر کردم برگردم دیگه هیچکس جواب سلام منو نده. واسه همینم به هیچکس نگفتم برگشتم. منتها امروز بچه ها رو دیدم گفتن ویو بیا برامون قصه بگو! میست کردیم !  

استادمم خیلی خوشرفتاری کرد با من پرسید کجاها رفتم چیکارا کردم. رضا همیشه می گه تو ماهی هزار دلار می گیری ولی همه موسسات مالی رو درگیر کردی! الانم احساس می کنم همه رو درگیر کردم به هیچ ! 

 

خدا از سرتقصیرات ما بگذره ماه رمصونم تموم شد و فیضی که نبردیم هرچی بود به آبشار نیاگارا و باد هوا سپردیم

 

سفرنامم یک کتاب بزرگ می شه.

م.هام

شنبه موهامو کوتاه کردم. ازین شیبدارا. هیچ پسر ایرانی به روم نیاورد ولی خوب رفتارشون هم فرقی نکرد یعنی از اونی که بود بدتر نشد. پسرای هم آفیسیم کلی ابراز احساسات کردند. دخترای ایرانی هم همینطور.  

 

دیروز خسته بودم خیلی. وای بعد آخر شب یکی از دوستام زنگ زد کلی موج منفی که چرا این پسرا اینجورین جرا همش دنبال دختر خوشگل کم سن می گردند من احساس بدی دارم و اینا.    

حالا نه مثالاش مثال بود نه اصلا مهم بود. به من چه نصفه شبی به ما چه اصلا؟ کسی مگه به ما بی محلی کرده حالا؟ یا ماها مثلا دنبال زشتها می گردیم که اونا بگردن؟ من گفتم خوب هرکسی هرجوری دوست داره تحمیلی که نیست. تازه برگشت گفت حالا خواهر کوچیکه تو هم قیافه نداشت! کلی هم ازین و اون ایراد گرفت. یعنی چه؟ ما ها الان دیگه یه نسل بزرگتر شدیم باید بهتر بشیم نه بدتر.  

 

بابابا مامانم که حرف می زنم دیگه فقط روحیه می دم بهشون فکر می کنند بدترین حای دنیا هستند در حالیکه اینطوری نیست. من همه واقعیات رو بهشون می گم. 

 

دیروزم دوتا دوست با هم دعواشون شده بود گریه زاری. 

 

آقا جون خدا به همین دلیل داره ما رو پیر می کنه که آدم شیم. من دیگه حوصله شنیدن این حرفا رو ندارم و همه رو بایکوت می کنم!!!

سپاسگزاری

مثل اینکه شب قدر بوده. بنده اینجا چند خط در سپاس از خدا می نویسم. 

 

- خدایا شکرت که دوستای خوبی به من دادی. 

- خدایا شکرت که خونواده خوبی به من دادی. 

- خدایا شکرت که من اومدم اینجا و کلی تجربه های جدید داشتم و چیزی یادگرفتم. 

- خدایا ممنون که منو به بیشه زار هدایت کردی. روحیات من با همین شهرکوچک و آروم و زیبا و آدمهای مهربونش همراهه. 

 

و باقی چیزا. امیدوارم خداوند کماکان در ادامه سال به دادمون برسه. آمین.

مهمونیهای متعدد

این پسته مال شنبه است. 

من از دیشب تا الان با سه گروه مختلف از آدمها که هیچ اشتراکی با هم ندارند هنگ اوت کردم. البته دو تا مهمونی بزرگ بود دیشب یکی مال انجمن شعربود یکی هم شب ایرانی. از این شب ایرانی که آخر هر ماه برگزار می شه من یکیشو هم نبودم. از بنیانگذارش متنفرم. یه رستوران آشغالی ترکی گیرآورده شده پاتوق ایرانیها. می رن اونجا یه غذای مزخرف می خورن و اصلش شراب و قلیونه و یه محلی هم واسه رقصیدن داره. فکر می کنند داره خوش می گذره. فقط نمی دونم چرا هی بیشتر دپ می زنند. ولش کن حالا. باز دارم نقد الکی می کنم. 

شب شعر هم که نرفتم رفتم سینما بعد خرید بعد مراسم خداحافظی یکی از بچه ها همشم خوش گذشت. یه مشت دخترم تازه از ایران اومدن دیشب باکلی آرایش رفته بودند شب ایرانی خودشونو پرزنت کنند مریم رسونده بودشون. منم به همه پسرا یی که دیدم گفتم قضیه رو. از این سه گروه همه به من گفتن پس تو چرا نرفتی؟منم گفتم نیازی نیست من همه رو می شناسم. (من بیست دلار به آشغالهای اون نمی دم) یه سری هم واسه همین مساله آشنایی رفته بودند و جو بهتر از همیشه بوده چون دایورسیتی زیاد بوده و از همه قشری رفتن. یعنی دوستای اراذل اوباشم اینا روگفتن که جو خوب بوده. 

 

از تو پسرای ایرانی اینجا دوتاشون جدیدا از ایران زن گرفتن. میشه گفت ازدواج پستی. الان دیگه همه به عنوان یک واقعیت قبولش کردند. منتها زمانی که ما می خواستیم اینکارو بکنیم بد بود کسر شان حساب می شد (چه بهتر!!!).  ولی زنهای خوشگلی می گیرند اغلب و بسیار هم کار خوبی می کنند. اکثرا هم دکترن یعنی داروساز دندونپزشک و اینا. نمی دونم اینجا قراره چیکار کنند ولی لابد یه کاری می کنند که به عقل ماها نمی رسه.   

 

تنها توجیهی که می تونم واسه این مدل ازدواج بکنم اینه که اینا با هیچ دختر ایرانی و کانادایی نتونستند ارتباط برقزار کنند و کلا زیاد با کسی نمی پریدند. مریم که می گفت من به اینا زن نمی دادم. منم ارزو کردم اون دخترا خیلی شوکه نشن.

سی سالگی

قصه های مختلفی در باب سی سالگی هست. توی یکی از کتابهای دوما بود فکر کنم خوندم که سی سالگی اوج زیبایی یک زن است. مامانم می گفت زمان مادربزرگش زنها تا سی سالگی زندگی می کردند و بعد می مردند. اون روز یکی از پسرهای همسن و سال هما که بیست و چهارپنج سالشونه گفت دختر سی سالش بشه پوکیده حواستو جمع کن.  

 خوبه آدم حواسش باشه. الان من یه خانوم مسن هستم. به من احترام بذارید و شانگول خطابم نکنید.