من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

بزرگترین دستاورددرجهان اول

من الان فهمیدم چرا بابای اون پسر پاکستانیه از رفت و امد با دیوید منعش کرده بود. قضیه  مال دو هفته پیشه پسره اومد یه شب اینجا خوابید چون پدرش راهش نداده بود خونه. ما همه دل سوزوندیم براش. الان فهمیدم دلیلش چیه چون دیوید دبیرستانیه و دوست دختر داره. واین یعنی یه مشکل بزرگ! خدا رو شکر که من بچه ندارم. چقدر نسبت به همه چیز بی تفاوت شدم. 

ماها همه اشغال و پرورتیم. من نیستم ولی بخشی از همینها محسوب می شم که باشون زندگی می کنم. ولی تشکر می کنم اگه همه ملتهای جهان سوم بالاخص هم ملتهای عزیزی که اصلا منحرف نیستند و بد فکر نمی کنن نسبت به من دید منفی داشته باشن و ولم کنن  که برم. می دونی اینکه ملت فضول دماغشونو از زندگیت بکشن بیرون بزرگترین دستاورده!

چشم انداز

من کماکان زنده ام زندگی می کنم کماکان کافی شاپهای شهر رو گس می کنم. ماشینم خراب می شه خرج می کنم بایبل استادی می رم. فیس بوک به نظرم بی مزست. فکر کن هیچ ارتباط زبان فارسی به جز وبلاگم ندارم! و مامان گاهی وونوس و اورانوس. خدایا شکر. ولی سعی می کنم ارتباطاتم رو محفوظ نگه دارم به هرحال.

‌We are not god

Some people eventually end up in streets because of life crisis or any other reason,  don't judge them. I've seen those who came out as angles! Being judjemental is the worse character in one's personality.

GET OUT OF HERE

وای خدایا. چه دنیاییه. شنبه شب یکی از بچه هااومد گفت ویو به من راید می دی خونشون اون سر دنیاست طرف غرب شهر من باید به یک نفر دیگه از دوستام راید می دادم و اصلا دلم نمی خواست تو برفا خیلی رانندگی کنم. بیجاره اخر سر اومده بود می گفت ای بگ یو ویو! گفتم باشه بریم اشکالی نداره. کفرم دراومده بود ولی. نمی دونم چرا. خلاصه به خوبی و خوشی گذاشتیمش رفت. بعد اون یکیو گذاشتم. بعد اومدم خونه. دیوید نامه گذاشته بود سلام ویو من با دوستام رفتیم بیرون شام بخوریم زود برمی گردم. ساعت ده و نیم شب بود. خلاصه دیوید رو دیدم همه چی خوب بود رفتم بالا. اقا ساعت یک نصفه شب یهو دوسه نفر ریختن تو خونه هی می رفتن بیرون میومدن منم صبح نسبتا زود باید بیدار می شدم. گفتم حالا می رن حالا می رن نخیر. اخرش رفتم   پایین شاکی اینجا چه خبره من فردا صبح باید پاشم فلان ! دیوید فشنگ هول بود گفتش باشه باشه ما می ریم پایین. خیلی عجیب بود دوتا بچه هندی پاکستانی بودن دیویدم کلا یه پسرخیلی خوش قیافه سفید گفتم خدایا این دوستا رو از کجا پیدا می کنه که نصفه شب باید با هم بگردن شیلا تروخدا برگرد! (شب پیششم پارتی بود ولی دیوید معمولا یا تکست می زنه یا خیلی دیر نمی کشونه برنامه رو بگذریم که سر پارتی قبلیه هم بهش تکست زدم دیوید اینقدر جیغ نزنین من صبح باید برم! بیچاره حالش بد شده بود فرداش کلی ضامن و نامه و چیز میز اورده بود که ببخشید (لزومی هم نداشت می دونی ماها هیچوقت چنین لزومی رو احساس نمی کنیم ) خلاصه اومدم قرص خواب خوردم . فردا صبح که پاشدم دیدم دیوید تو اتاقش نیست گفتم اوه اوه ببین چی شده! خلاصه من برگشتم خونه شیلا بود تعریف کرد که پدر پسر پاکستانیه نصفه شبی پسره رو از خونه انداخته بیرون چون  ازدیویدکه کاناداییه سفیده خوشش نمیاد ! یارو ظاهرا نژاد پرسته یا هرچی. هیچی دیگه ما سه ساعت سراین قضیه حرف زدیم. طفلکی پسره ! اون شب من برگشتم خونه قشنگ طوفان و بلیزارد بود یعنی به بدبختی جلومو میدیدم! دلم سوخت !شیلا خیلی ازش تعریف کرد گفت خیلی پسرخوبیه درس می خونه کارمیکنه خیلی مهربونه. من گفتم تا وقتی که مشکلش حل نشده باشه اینجا. دیویدم قشنگ با مهربونی باش رفتار می کرد . گفت الان می ریم با هم استخر یا بیرون من گفتم بیرون بلیزارده بهتره نرین ولی اصلا بهم نگاه نمی کردیم! هیچی دیگه من و شیلا به این نتیجه رسیدیم که دیوید بهتره خیلی در مجامع عمومی باهاش رفت و امد نکنه که بهانه دست پدرمادره نده. 

اقا جان کاناداییها از ریسیستها خوششون نمیاد. ماها مال این جامعه ایم باید با همه هم زبون باشیم. وگرنه همون بهتر که فاک اوت بک هوم.

قدردانی

پناه برخدا کفر گفتم. کفر. چندوقته با ایرانیا نگشتم یادم رفت چه کردند و که بودند. که بودیم و چه کردیم و چه می کنیم....مردم وطنم عاشق شرابندو همان خصلت رادارند که کمش خوب است. با شرابخوارکم همه چیز خوب است... با کتابخوان داشتن همه چیز هم ناچیز است.