من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

تیم هورتونز

امروز رفته بودم تنهایی تیم هورتونز. نشسته بودم مجله می خوندم. یکی یکی بچه ها رسیدن. دوباره همدیگه رو دیدیمو یخها شکسته شد. اونی که بیشتر ازهمه بدم میاد ازش رفته یه مدت تعطیلات. بقیه آرومن و مشکلی ندارن. حتی همخونه افشولم بود. اونم آروم اومده بود نشسته بود. طفلکی خونشو گذاشته دراختیار یکی از زوجهایی که تازه اومدن. یعنی ما ازش خواستیم. دیگه یه کمیم صحبت کردیم. دلم براشون تنگ شد. چرا این بچه خوبها با بچه پدرسوخته ها قاطی می شن؟ اصلا مساله جاذبه حنس مخالف و این چرت و پرتا نیست. من اگه ببینم یه دوستم داره خودشو می کشه مثلا به دوست پسرمن برسه می گم بیا مال تو ولی بعضیها آداب معاشرت ندارن و بذاخلاق و متکبرن. بعضی ها هم از پشت خنجر می زنن و با ابروی ادم بازی می کنن.

بیشه زار در عرصه

استفن هارپر امروزش رادر بیشه سپری کرد. به افتخار استفن به افتخار بیشه و به افتخارهمه انسانهای شجاع و همیشه در صحنه

ایمان بیاوریم..

هیچی غم انگیز ترازرفتنش نبود. خبرا کم کم و دونه دونه می رسه. یه نامه نوشته گذاشته رفته. همون روزیکشنبه. نمی دونم اون آهنگ ونوس -بکشنبه غم افزا- رو چرامن جمعه گذاشتم. درحالیکه قرار نبود یکشنبه بد باشه. یکشنبه من به باربیکیو دعوت نشدم چون حتما زیادی بودم. برای تولدی که تو ذهنم بود جوابی به ایمیلم داده نشد . ولی بعد یه نامه بود فقط. وقتی یه چیزیو ازدست می دی که بهت نزدیک بود ولی اونقدر دسترسی نداشتی یا نخواستی داشته باشی احساس عذاب وجدان می گیری. فکر می کنی در ایجاد بدترین شرایط سهیم بودی. که خیلی دیر شده...بعد یاد مادربزگت میفتی یاد همه اونایی که قبل اینکه کمک کنی از دستت رفتند بعد یادش میفتی که چقدر مظلومانه عمل کرد و اشکات می ریزه...

اکیپ دوستامو محدودکردم. لانج و کافی نمی رم. عزادارنیستم ولی انگار که عزادارم. امروز جری تعریف می کرد که چطور ادمها مجروح می شن. من می دونم چی می گفت. ادمها دست به خودکشی می زنند. چون درست در نقطه بحرانی ما کمکشون نمی کنیم. ماها می گیم همه چی زاییده خیاله همه چی زاییده خیاله همه چی شوخیه فقط یه شوخی. بعد همونا غولی می شن و ما رو به ورطه ناامیدی می کشونن. 

ایمان بیاوریم..

هیچی غم انگیز ترازرفتنش نبود. خبرا کم کم و دونه دونه می رسه. یه نامه نوشته گذاشته رفته. همون روزیکشنبه. نمی دونم اون آهنگ ونوس -بکشنبه غم افزا- رو چرامن جمعه گذاشتم. درحالیکه قرار نبود یکشنبه بد باشه. یکشنبه من به باربیکیو دعوت نشدم چون حتما زیادی بودم. برای تولدی که تو ذهنم بود جوابی به ایمیلم داده نشد . ولی بعد یه نامه بود فقط. وقتی یه چیزیو ازدست می دی که بهت نزدیک بود ولی اونقدر دسترسی نداشتی یا نخواستی داشته باشی احساس عذاب وجدان می گیری. فکر می کنی در ایجاد بدترین شرایط سهیم بودی. که خیلی دیر شده...بعد یاد مادربزگت میفتی یاد همه اونایی که قبل اینکه کمک کنی از دستت رفتند بعد یادش میفتی که چقدر مظلومانه عمل کرد و اشکات می ریزه...

اکیپ دوستامو محدودکردم. لانج و کافی نمی رم. عزادارنیستم ولی انگار که عزادارم. امروز جری تعریف می کرد که چطور ادمها مجروح می شن. من می دونم چی می گفت. ادمها دست به خودکشی می زنند. چون درست در نقطه بحرانی ما کمکشون نمی کنیم. ماها می گیم همه چی زاییده خیاله همه چی زاییده خیاله همه چی شوخیه فقط یه شوخی. بعد همونا غولی می شن و ما رو به ورطه ناامیدی می کشونن. 

درماورا

من شبها خیلی وقتها یعنی الان شده همیشه یاد مرگ می افتم. روزها نه. تو ایرانم همینطور بود. فایدش اینه که همه چیز  پوچ میشه. یعنی وقتی احساس کنی که خیلی نزدیکه. بعد تمام کمپین ها تمام ایدهآلها تمام رویاها حتی عشقهای اساطیری محو و بی معنا می شن. تنها یک چیزی توی وجودت هست خوب باشم خوب بمیرم اگر بیداری ای هست خوب بیدارشم. 

من خیلی وقتها عاشقانه دلتنگ می شم. روزها اینطوریه بیشتر. دیروز می خواستم اشک بریزم چرا دعوت نشدم برای تولد امروز شنیدم اصلا صاحب تولد رفته. بی خداحافظی. مثل مردن. بی خداحافظی. 

ماها عادت کردیم برای دیگران اشک بریزیم و دلتنگی کنیم. باید یاد بگیریم برای وجود خودمون که به سادگی فراموشش می کنیم اشک بریزیم و گریه کنیم.  

اساس دنیا و قوانینش هرچیزی که باشد هرجلوه و زیبایی که به ما ابراز می کنند باید در راستای ارتقا باشه در درراستای اوج گرفتن یه مملکت یه گروه یا یک شخص. رویاهای ما پایان ناپذیرند. رویاهای مادی ما همه شکوه و جلال و زیبایی دارند وقتی به اونها می رسی شکوهشون رنگ می بازه چون مادی و فانی اند. همه چیز در ماورا ماده ابدیت می کنه. همه کس در ماورا ماده جاودانه اند.