من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

Stranger than fiction

برنت عشق منه! هلن بهش می ه برت! هلن همه رو دیوونه می کنه اسم منم اشتباه می گه می گم ببین تروخدا همون سه حرف اولو بگو. من اگه می تونستم می رفتم با همه ادمهایی که تا حالا دوسشون داشتم ازدواج می کردم. ولی همیشه همه چی از هم می پاشه..... چون من تو دنیای فانتزی زندگی می کنم و گاهی دیگران و هیچی جدی نیست....


شرم اوره...


اون فیلمو ببینید بسیار عالیه. من و دیوید خونه تنهاییم! در کل روزی دو کلمه حرف می زنیم! ولی دیوید دنبال دختر مو مشکی می گرده متفاوت متفاوت.....اگه 17 سالم بود شیلا می گفت باید با همین ازدواج کنی...یه فامیل داشتیم بلوند بود قرار بود با من اردواج کنه یاد اون میفتم من  که تو اون سن شعور خاصی نداشتم......


همه چیز خیلی خوبه این هفته دانشگاه نرفتم و ایمیل دانشگاهمم چک نردم...


اپدیت

وبلاگو رسما به گه کشیدم. پام درد می کنه امروز خسته شدم. بعدشم باید بیای خونه  اشپزی و تمیزکاری. قشنگ اسب شدم. شیلا نامه گذاشته ببخشید اینقدر سرصدا کردیم صبح. دیوید همه برفهای جلو خونه رو تمیز پارو کرده بود. 17 سالشه اندازه ادم بزرگا شعورش می رسه. دلم واسش می سوزه گاهی. اصلا لج و مج نمی کنه. خیلی مهربونه. من ازینجور ادمها فقط تو قصه های مامانم دیده بودم.... جسی هم خیلی نازه اون 10 سالشه. اون هفته اومده بود اینجا که واسه مراسم هالویین مدرسه یه تی شرت بخره همین و برگردن. مسابقه داستان نویسی مدرسشونو برده بود. بهش می گفتم روزها چیکار می کنی قشنگ از اولش توضیح می ده صبح ساعت شیش پا می شم اول می رم حموم بعدش صبحونه می خورم بعدش سرویس مدرسه میاد یه ساعت تو راهیم تا برسیم. یه ساعت؟؟؟ چرا اخه؟ خوب خیلی جاها میره بچه ها رو ور می داره مدرسمون دوره. ااا خوب تو می خوابی تو راه؟ اره بابا من همشو می خوابم. پیاده نمی تونی بری؟ نه پیاده یه روز طول می کشه! با دوچرخه چی؟ شیلا کمکش می کرد فکر نکنم دوچرخه داشت اصلا! گفت نه سی کیلومتره دوره. اخی الهی. بعد یادم نیست حرف ونکور شد گفتش ما هرسال یه بار می ریم ونکور چونکه پدربزرگم اینا اونجان. بعد همیشه پرواز می کنیم ولی یه بار با قطار برگشتیم. گفتم خوب چقدر طول کشید؟ گفت چهار روز! شیلا گفت نه عزیزم یه روز بیست و چهار ساعت. جسی همینطور گیج و مات نگاه می کرد نه من مطمئنم چهارروز تو راه بودیم. من دیگه مرده بودم ازخنده! گفتم بچه ببین چقدر به نظرش دور اومده! گناه داشت با دوتا سگ دردیوونه زندگی می کنه.قشنگ دردیوونه ان. دیوید که می گه من تحملوشونو ندارم. ازار می دن. اه. فرد تو سگ سرما در عرض یک ساعت شیش بار اینا رو برد بیرون راه ببره. می گم حالا اینا چه خاصیتی دارن/ می گه هیچی واسه بچه ها خریدم وگرنه گربه ها بیشتر خاصیت دارن اقلا موش می گیرن! می گم گربه دارین؟ می گه نه بیرون مزرعه چند تا هستند. شیلا هم که با ادمای درب و داغون کار می کنه. اینا یه ادمایی ان. ما بهشون نمی رسیم. شعار ننویسیم بودا و گاندی هم ادمای خوبی بودن. نزدیکی خودمون بهترش هست ...

hate it, yes i do

first got the message at 8:21 PM!" Drive really carefully home! freezing rain!" after one hour or so, I'm seeing the fact, freezing rain turned into snow, and i was totally blind from mirrors except the hole i made in the left and front window of course, and the tires are still those smooth ones, and the roads too slippery. Started with such a self confidence, feeling frustrated after 10 km of such, turned on the radio, maroon 5 singing,: 



What the heck is this going on, i hate it.

Heather, the spirit of our house

خوب الان دو ماه میشه که من درمحل جدیدم با همخونه هام زندگی می کنم. کلید صندوق  پستی دست منه. دو ماهی میشه که مجله ها و نامه های هتر رو من بر می دارم به امید روزی که بیاد و ببرتشون. دیروز رفته بودم پایین دیدم شیلا تو اشپزخونه داره مجله مد هتر رو ورق می زنه. می تونستی پستی از انتاریو لباسا رو سفارش بدی. داشتیم نظر می دادیم. این پیرهنه؟ عمرا! کجا بپوشم؟ اینو هه هه! اوه لابد این یکی اینو بگیم. حالا این ژاکته کاربردیه این پالتوهه هم خوبه ولی نه واسه اینجا! اینو اونو... خلاصه اخر سر من پرسیدم بالاخره این هتر کیه؟  

 

جوابش این بود...هتر مرده! اوه. من یه ان میخ شدم. چرا؟ توضیحش این بود سرطان داشت همکارم بود....خیلی شادوشنگول بود دختر خیلی خوبی بود من بش گفتم میام پیشت شبا میمونم که بتونی خونه خودت بمونی و پیش پدرمادرت نباشی....همینجا تو این خونه.. 

چندسالش بود؟ سی و دو..... 

اوه...  

اره بعد دو تا عمل کرد واسه تومور مغزی ولی بی فایده بود بعد سرطان همه وجودشو گرفت بیناییشو از دست داد ولی شاد بود ....می دونی من با پول قرصای مسکن (دردکش) که به جا موند می تونستم خیلی کارا بکنم.... 

 

مرگش از امروز که عمل کرد به فاصله دوماه اتفاق افتاد تعطیلات کریسمس-ژانویه. همه اومدند از شمال از همه جا. باورنکردنی بود....پارسال...همین موقعها.... 

چرا اخه؟... 

چون زندگی عادلانه نیست. دلیلی نداشت. موروثی هم نبود. اونموقعها بود که دیوید تصمیم گرفت بیاد اینجا من به پدرمادرهتر پیشنهاد کردم که خونه رو به من بفروشند و اونها هم سریع قبول کردند. بعد با پولش دوتا بچه از افریقا گرفتند. دوتا پسربچه دو ه جهارساله که برادر هتر و همسرش به فرزندی قبول کردند..... 

 

می دونی من  همیشه در اتاقمو باز می ذارم و یه لامپ کم نور رو گلدونام نور می پاشه... همیشه فکر می کردم این شمع و گل و پروانه ام خیلی رومانتیکه... دیشب فهمیدم نه بیشتر به یه جور مراسم یادبود می مونه برای روح همسال شادی که در همینجا می زیسته....

نترس بچپون ته حلقت

بدترین کاریکه ادم در خصوص خودش می تونه انجام بده خودکشی به روش اشتباهه. خیلی ها اینکارو می کنن که راحت شن ولی اشتباه انجام می دن. بعدا می فهمن که احمق بودن. اگر به اصطلاح می خوای مغزت رو شوت کنی و بفرستی هوا تفنگ رو دم دهنت نذار بذار ته حلقت  ته تهش. دم دهنت که می ذاری لابد ترسش کمتره ولی اتفاقی که می افته اینه لوله تفنگ گلوله رو سربالا می فرسته و جلوی سرتو داغون می کنه ولی نمی میری. جلوی سرت قوه منطق و پردازش و تعادل قرارگرفته. از بین میره برای همیشه و باخودت می گی....چقدر احمق بودم.  

می دونی هیچکدوممون تحمل شنیدن چقدر احمق بودم رو هم نداریم دیگه....