من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

آخرهفته من

دیروز صبح با مازول اینا کلی شهرو گشت زدیم باحال بود. بعد از ظهر ناهارو پات لاکی خوردیم تو خونشون. بعد با یکی از دوستام چت کردم و یه کم جمع و جور. ولی چتش خوب بود

بیچاره زری خانوم منو خونش دعوت کرد امروز ناهار. سعید بامیه پخته بود خیلی خوشمزه بود. مهدی دیروز رای گیری کرده بود که چه فیلمی می خوایم بینیم. من به اسم ملیسا رای داده بودم جالبه که تو جمع فقط من این کارو کرده بودم. می گن اخه ملیسا چه ربطی به ویو داره؟ می گم هیچی ده تا فرم اگه به من بدین تو هرکدومش یه اسمی می نویسم. اون پسر بده  هم بود. از وقتی بازری خانومه دیگه اخلاقش بهتر شده ادم شده سرش گرمه زری خانومم که پولداره همش مهمونی همش  سرگرمی. دیگه خوشحاله برا خودش. منم راحتم.

سعید اما تخسترو عاقلتره. دوست دخترشم همونه که تو بیشه است. اگه باشه هنوز. بعد از مهمونی رفتم با دوستام پیاده روی قبلش هم رفته بودم سی ارز مثل همیشه. 

بچه پررو نه یکی نه دوتا بلکه هممون

اینقدرراحت و پررو شدم. دیروز هم آفیسیم مثل همیشه شروع کرد به ور زدن. ازین کارش خیلی بدم میاد صبر می کنه همه برن بعد یه ریز حرف می زنه. اوایل با دقت گوش می کردم .اما دیروز برای اولین بار رومو زیاد برنگردوندم و  همونجوری جوابشو دادم بعد یه مدت دیگه حتی گوش هم نمی کردم. فهمیدوناراحت شدولی حدشو فهمید.

این مهمونیهای زری خانوم و اکییپشو از اول دودر می کردم ولی عملا الان ایمیل زدم به سعید بیچاره که اولین بارشه با سلام صلوات ما رو دعوت کرده بود گفتم "تو منو لازم نبود دعوت کنی من بامیه سفارش می دم واسه ناهار ولی خودم نمیام. آخرهفته خوبی داشته باشی." به همه ریپلای کردم. می گن" چقدر ازخودراضی به درک نیاد "منم از این عذاب هفتگی  راحت می شم. 

یکی از این دخترا یه برنامه برانچ واسه تولدش گذاشته بود اصلا هم لازم نبود منو دعوت کنه آخرش بعد دو سه روز زورکی منو تو ایونت دعوت کرد . منم اون بالا براش نوشتم شنبه نمی تونم بیام کاردارم. تولدت مبارک. وای حالا سر تصادف یا هرچی مهموناش از 17 تا که تا اونموقع شرکت کرده بودند یه نفرم بیشتر نشد. امشب یه ایمیل طولانی به همه زده بودی که تولدمن چنین و چنان نیومدین از دستتون رفته. به درک. لوزر

چی از جون من می خوای. یارو انگار طلب  باباشوداره. یکبارمنو خونش دعوت نکرده هربارمنو می بینه می گه توچرا تو برنامه ها نیستی. یکبار ذیگه تو جمع اینو به من بگه ایمیل می زنم فحشو

 می کشم به سرش جلو زری خانوم زرنزن. تو زندگیش همیشه یه دختری از سرش اویزونه. ولی به خودشم حق انتخاب می ده همه رو می اندازه به جون هم. یه هدیه پارسال واسه تولدش گرفتم هرروز همونو می پوشه. می گم خدایا کی این پاره شه من اینقدر خفت نکشم.


جالبه که اینا خودشونو دست جون جونیه افشین می دونن. ندیدین افشین با من دوست بود. بعدش با تعجب می پرسه ا چطور تو این چیزا رو می دونی راجع بهش. دختره جلو من برگشته می گه من بهش ایمیل زدم گفتم جات پیشمون خیلی خالیه و... یعنی ادم ازین خطرناکترخودشه. به همه پسرا تلفن  ایمیل می زنه با هرکی که پتانسیل داشته باشه. منم کم کمک عذرشو می خوام.

hours and hours and hours...

من می بینم بعضی ادمهای دوروورم به شدت دنبال راههای ادمیت می گردن اونم کجا روی زمین. به نظرم برای دنیای سکولار بیشتر از یک حدی نمی شه دیویلوپ پیدا کرد مگر اینکه خودت رو رها کنی از دنیای ماده و به جسمت به یک وسیله تلاش برای رسیدن به ماورا نگاه کنی 

شادی برای رفتگان

اه. این فیس بوک فقط همینو کم داشت که به صفحه ترحیم و تسلیت تبدیل بشه. چرا نمی خوایم بفهمیم که نباید همه چیو قاطی کرد. مرده ها دنیای خودشون رو دارند زنده ها همینطور. نمی دونم ولی از صبح حالم گرفته شده. آدم دردو وضعیت تعریف می شه. قاعدتا وقتی می میریم از حالتی به حالت دیگه درمیایم و جتما بدنیست چون اگه بد بود خیلی ها که می تونستند و آپشنو داشتند برمی گشتند. فقط مهم اینه که آدم تنها نمونه ولی احتمالا دوستی چیزی پیدا می کنیم اونجا. در مجموع فکر کردن به مرگ به صورت مجرد هراس آوره ولی اگر ایمان داشته باشیم اونی که هرلحظه در زندگی دستمون گرفته همیشه پیشمونه خوب قاعدتا اینهمه ناراحتی نداره. من امیدوارم همه اون آدمهایی که معمولی بودند کم بد یا کمی خوب بعد از مرگ که دیگه هیچ محدودیت کوفتی جسمانی وجودنداره از زندگی بیشتر لذت ببرند و تصمیم بگیرند با حقایق هستی کنار بیان. 

و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می گشت

بوس

سی و یک سالگی

وای پسرا اینجا اینقدرسیگار می کشن. من دهنم باز می مونه. از در ساختمون داشتم می رفتم بیرون داشت سیگارشو روشن می کرد بهش می گم بیا با من بریم طرف داروخونه و مغازه کامپیوتر فروشی . بعد میاد بریم. برکه می گردیم دوباره یه سیگاردیگه. سیگارپشت سیگار. شاکی هم که می شی می گن انرژی کم میاریم واسه اینهمه بدبختی. حالا ببین تو سی سالگی طرف چقدر جسمش و روحش داغونه. خدایا سی سالمونم تموم شد. رضا می گه جشن تولد نگیر آخه معنی نداره. ولی باز همه تبریک می گن.