تو این دوهفته هزاران اتفاق افتاد . خوب من وودی الن نیستم که هزارتا خط داستانی رو برای رسیدن به یک نتیجه واحد جمع کنم. فقط اینکه اون دوست قدیمی پریروز بهم ایمیل زد که ناراحته و من چرا قهرکردم. گفتش سرش شلوغ بوده اصلا بیشه زار نبوده یه هفته. بعدشم پیشنهاد کرده بود بریم مهمون اون کنسرت ببینیم.
منم حوابشو دادم که سرمنم شلوغ بوده و چنین و چنان اصلاقهری در کارنیست لطف داشته به من. ازین جور صحبتها. حالا ما که از مردم طلب نداریم. دیشب پاشدم رفتم دیدمش. مهمونی. خوب بود. خندیدیم کلی. به کل ماجراهایی که پیش اومده بود بعدش. گفت به بچه ها بگو دعوت بیان اینجا!!! گفتم تروخدا منو توهیچ برنامه ای دیگه شامل نکن. خدا عوضت بده!