من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

درد

وای خدایا دختره الان اومد آفیسم معذرت خواهی کرد. من اصلا نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم. کلافه شده بودم تمام امروز. اینقدر حرف زد تا آخرش صندلیمو دادم عقب باهاش حرف زدم.  صفلکی چند بار بغلم کرد. من هیچوقت به هیچکس توهین نکردم. نمی دونم حتی در اوج صمیمیت. تربیت دیگه. پدرمادرمون بزرگ بزرگمون کردن. فکر نکردن اونموقع آدمها هی بیشتر میان طرفت و هی زندگیت رو تنگ و تنگ و تنگ تر می کنند.

خدایا چقدر سخته . چقدر سخته با آدمها بودن.

مودی

امروز دوتا دیگه از دوستهامو دامپ کردم. یه جفت دختروپسرن که همش دارن با هم دعوا می کنند و منو هی وارد دعواشون می کنن به صورت غیر مستقیم و بعد من این وسط هی فحش می خورم درحالیکه روحم خبرنداره چی شده. امروز گفتم دیگه نمی خوام فعلا ببینمتون. تحملم تموم شد دیگه. دلم برای خودم می سوزه. آدم اینهمه بی کس باشه و دیگران اینهمه انرژیهای منفیشونو بخوان بهش منتقل کنند. رفتیم با مریم بیرون راه رفتیم یه ذره حالم بهتر شد. ایمیل زده بود یه عالمه چرت و پرت نوشته بود من باید منطقی بحث کنم و مودی نباشم یکی نیست به خودش اینا رو بگه!!!! خط اولشو خوندم دیدم معنی نمی ده پاک کردم.

مد

من همیشه فکر می کردم که پوشش همینطور داره خودش رو از بدن زنها کاهش می ده. امروز که فریناز(دختردایی طراح مد می خونه) عکسهای جدیدو گذاشت این قضیه بر بنده مکشوف گردید.  

سینه زنها همیشه توش کلی بحث بوده. یک زمانی فقط قفسه سینه رو عریان می گذاشتند بعد کشیده شد به شکاف وسط و چاک وسط و حالا هم مابقی.  

فکر می کنی نوه نبیره های ما اونطوری لباس می پوشند؟ پسرا شلوارهای سوراخ دار دخترا هم همینطور؟ اونموقع همدیگر رو تحسین هم می کنند که چقدر امروزی ومدیست و جذابی؟ 

 

 

مهمونی

بابا مامان یکی از دخترا از ایران اومده. براشون مراسم گرفتند. باباش استاد دانشگاه تهرانه. دیدمش امروز خیلی کیوت بود! حالا به من و مریم هم گفتن بریم چون هیچی دیگه دختر نبود و یه کم سه می شد. البته ما هم دپارتمانی و هم خونه اش هم هستیم. خلاصه من الان نشستم علاف این برادرمون زنگ بزنه. هم خیلی خسته ام هم فردا با استادم میتینگ دارم.  

اوندفعه یکی از همین دوستامون به من گفت هرکی نگه پدر مادرش بیان کانادا اصلا بچه خوبی نیست!!!!! 

 من الان سه ساله اینجام از روز اول که اومدم بابام گفته دعوت نامه بفرست. خدایا منو ببخش. 

آزار

اوضاع درسیم خیلی خرابه. یاد گناهام افتادم. مجموعه توهمات زندگیم.  

من بیست و چهارسالم بود با یه پسره همدوره ایم چت می کردم. خیلی اونموقع بچه تر و نادون بودم.  

اونموقع اون به من گفت که ازدواج کنیم. ولی اینقدر همدیگر رو اذیت کردیم که همه چیز بی معنا شد. بعدشم کلی بهش بدوبیراه گفتم. البته غیرمستقیم. الان ماه رمضونه یادم افتاد خیلی ناراحت شدم. فکر کنم اون جزو بچه خوبهای دانشگاهمون بود. کاش هیچوقت اون کارو نمی کردم. 

خدارو شکر اون رفت ازدواج خوبی کرد. الان می فهمم. امیدوارم از من متنفر نباشه. 

بعد از اون دیگه هرکی رو دوست داشتم چیزی نشد.  

خدایا ما رو ببخش و دیگران رو از دستمون ناراضی نکن.  

آمین