من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

آزار

اوضاع درسیم خیلی خرابه. یاد گناهام افتادم. مجموعه توهمات زندگیم.  

من بیست و چهارسالم بود با یه پسره همدوره ایم چت می کردم. خیلی اونموقع بچه تر و نادون بودم.  

اونموقع اون به من گفت که ازدواج کنیم. ولی اینقدر همدیگر رو اذیت کردیم که همه چیز بی معنا شد. بعدشم کلی بهش بدوبیراه گفتم. البته غیرمستقیم. الان ماه رمضونه یادم افتاد خیلی ناراحت شدم. فکر کنم اون جزو بچه خوبهای دانشگاهمون بود. کاش هیچوقت اون کارو نمی کردم. 

خدارو شکر اون رفت ازدواج خوبی کرد. الان می فهمم. امیدوارم از من متنفر نباشه. 

بعد از اون دیگه هرکی رو دوست داشتم چیزی نشد.  

خدایا ما رو ببخش و دیگران رو از دستمون ناراضی نکن.  

آمین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد