من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

فرشته های بیشه

من الان دارم سالاد ماکارونی می خورم که اشتباهه. چون ناهار خورده بودم ولی سالادش خوشمزه است. رفتم امروز جیم که بدوم ترک  به خاطر مسابقات شمشیر بازی بسته بود . یه ذره نگاه کردم. ببعد اومدم که لباس بپوشم وبرم یه فرشته دیدم. یعنی طبیعت از تمامی انچه که در پرتره های زیبای قدیسین هنرپیشه ها فرشته ها حتی عروسکها وجود داشت زیباترین رو به این دخترک هدیه داده بود. البته جلوی اینه ایستاده بود داشت ارایش می کرد ولی من یکی دوبار که دیدمش مبهوت مونده بودم که فتبارک ا...


هنر طبیعت فرای تصور است


همه رنگهای زندگی از شرارت تلالو گرفته اند....

آدمیزاد وقتی می میره خودش به مرگ خودش راضیه. مرحوم جانی کش می فرماید:


I felt the power

Of death over life


اینه زندگانی ما. از هیچ و پوچ. از حرص و طمع زیاد . از دوست داشتنهای بی حاصل که می برتمون به سمت زیاده خواهی و استهلاک. نه راه پیش داری نه راه پس. در یک نقطه از زندگی هست که از همه طرف محاصره شدی. اینجاست که می فرماید:

I wish I was dead

I hung my head
I hung my head


 نقطه توازنی وجود نداره. هر انتخابی تو رو به سمت یک بی نهایت و یک شر می بره. زیرا دنیا همه از شرارت ساخته شده. شرارتی که برپایه نیاز ادمها بنیان گذاری شده و زیرکانه تو را در خود اسیر می کند. 

بن بست

اینجا دوتا ایرانی که بهم می رسن اول خوش و بش می کنن. بعد یه مقدار از خودشون حرف می زنن. بعد سیستم میره رو غیبت یا شرح ما وقع یا جفتش. یعنی کلا همه ایرانیا امارهمدیگر رو دارند. واحمق ترینشونم اونایی هستن که بیشتر ازهمه امار تولید می کنن و فکر می کنن کسی نمی دونه وای. خدا یاد یه چیزی افتادم.  یه مساله ناموسی اینجا اتفاق افتاده بود. بعدش من به صورت یه جمله ای به یکی از دوستان گفتم که خبر داری؟ اونم گفت اره. گفتم حالا ولش از من نشنیده بگیر. من چقدر ساده ام. رفته انگار به همه گفته. احساس می کنم همه پسرا یی که باهاش دوستن یا از من فرار می کنند یا یه جوری به من نگاه می کنن. امروز داشتم فکر می کردم خوب چرا واقعا اصلا من باید این مساله رو مطرح می کردم؟ بعد از دیروز افتادم به غر زدن که چرا ادما اینقدر گاسیپ می کنن. بعدشم  فکر کردم چونکه من با این صحبت کردم باعث تعجب شده یا یه مساله ناموسی واسه خودم پرونده سازی کردن حالا؟ بعدشم دیگه حوصلم سررفت گفتم واقعا ملتم بیکارنا. به من چه اصلا.


مهمترین دلیل ناراحتیم اینه که ریسرچم خورده به بن بست. خیلی ناراجتم. از خودم بدم میاد.

فاشیست گری وحسرت به بقیه

فکرنکنم جیم امروز تاثیری داشته بوده باشه. رفتم یه ماسل اسکالپت دیگه. مربیش اینقدر بامزه بود. دست اخر دیدم سکسی هم هست. اینا به جای اینکه هی سینه داشته باشن خوش هیکلن بیشتر. پوست سفیدوسرخ. هیکل دختر ایرانیا بی فایده است. بی فایده. اصلا از اینکه کسی از من خوشش بیاد ناامیدم. ولی مهسا امروز گفت موهات چه قشنگ شده بستی. کمربند دامنتنم می خوام.خوب فارسه دیگه. من یه تئوری دادم جدیدا که فارسا خیلی سرن از بقیه اقوام. حالا بگین ما فاشیستیم. نه که بقیه نیستن 

حدوحدودنچسبیت

من احساس می کنم یه باری از رو دوشم برداشته شده. قضیه این بود که یکی از بچه ها رفته خونه گرفته بود و چون با من دوست بود منو دعوت کرد برم خونش. خونش خیلی خوب و قشنگ بود. وای من یه هفته عذاب وجدان داشتم چه انتظاری می تونه ازمن داشته باشه. ولی خوشبختانه بعد فهمیدم نه انتظاری نداره. یا اینکه به هرحال من بهش گفتم اینجا قرارنیست بمونم کارم داره تموم میشه. گفتم وسیله مسیله می خوای بیا از خونه من وردار. تعارف نزدیک به واقعیت. بعدش دیگه راحت شدم. خیلی برام مهمه بدونم تو زندگیم کارغلطی انجام نمی دم و لطمه ای نمی زنم. آدم هی باید بعد خودشو سرزنش بکنه. هی بگه اره تو حس انسانیت نداری. دوستتو ول کردی فلان بصار.  

موضوع اینه که من درحالت کلی ادم بسیار نچسبی ام به نظرخودم. یعنی فقط با بچه خوبا یا باحالا خوبم. یه کم طرف از تعادل خوش خارج باشه یا غریبه باشه ویو تبدیل به  دیوارمی شه. حالا فکر کن من خودم این خصلت خودمو پذیرفتم و پذیرفتم که قیمتش رو هم بپردازم. ولی از طرفی فکر می کنم این نچسبیتم باید محدوده مشخصی داشته و باید مراقب باشم اوج نگیره. وگرنه به دوستای متوسط النزدیکمم ممکنه برسه.