من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

ورزش سخت است سخت

یه باشگاه ورزشی هست نزدیک خونمه. یعنی تو حاشیه خیابونه دانشگاه. یکربع پیاده روی داره. دیشب رفتم. واااای خیلی خوب بود. من واسه خودم تاپ شلوارک پوشیده بود راحت.  عین نایت کلاب بزرگسالان همه کانادایی بودن. ولی همه اکثرا میانسال. کلاس ماسل اسکالپ رفتم البته نیم ساعت وایستادم. پربود به نسبت. بعدش رفتم پایین که تو ترک بدوم. اقاما گفتیم عین زمان ایران ده دقیقه رو راحت می دوم بقیشم افتان و خیزان می ریم حالا. دودقیقه که گذشت سوختم تموم شد. به فلاکت افتاده بودم. از اون طرف مقابل یه پسرکاناداییه می دوید من بهش نگاه نمی کردم. بعد هی بهم می رسیدیم. بعد سروصدای پگی میومد تو گوشم به خودم گفتم  آی کانتکت آی کانتکت.... بعدش تو اون نقطه ای که قرار بود از هم رد شیم به زور بهش نگاه کردم. زل زده بود به من. اون اخرین دور من بود. دویدم بطری ابمو ورداشتم فرار کردم. بعدا تو اینه دیدم کل قفسه سینم سرخه. انگار تمام خون بدنم می خواستند اکسیژن برسونن به ششها.

زندگانی

دیشب عین بچه آدم رفتم تو رختخواب خوابیدم. اقا ما دم سحر یه دل پیچه ای گرفتیم انگار قراره بزام. اینقدر از دل پیچه بدم میاد که حد نداره. می شینی تو رختخواب گیجی بچه هم می خواد به زور تو رو از وسط دوتا کنه بیادش بیرون. بعد یکساعت همه چی تموم میشه. فکر کنم جن گیر باید بیارم 

چه زندگانی پوچی

توهم

من یه مدتیه دارم فکر می کنم که چه جوری افکارمو کنترل کنم. احساس می کنم زندگیم بر مبنای توهماتم پیش می ره. خیلی ها اینطورین. ولی من نمی خوام. توهم از واقعیاتی میان که هرروز می بینیم. واقعیات یک تصویردارند یک معنا. تصویررودرست می گیریم معنا رو اشتباه. کلا فکر کردن کار خوبی نیست. فکر کردن راجع به کنش ها و واکنش ها و زندگیهای دیگران. منفی فکر کنی منفی اتفاق می افته. قوانین مورفی همیشه اثبات کرده منفی ها غالب ترن و دنبال فرصت نفوذن. من به خودم تشر می زنم فکر نکن ویو که به نقطه استاپ نرسی. روحیاتم روحیات بچه شیطوناست. از اروم نشستن و اروم موندن حوصلم سر می ره. از ارتباط زیاد با دیگران هم می ترسم.

اندر فواید رودربایستی و غیره

من دیروز بایبل نرفتم و طبیعتا گزارشی هم ندارم که بدم. یکی از دوستام از دوشنبه تا دیروز مهمون من بود. خدا خیرش بده یک کیلو بیشتر کم کردم. چون جلو این از پرخوری و هله هوله خوری دست ورداشتم. الانم کله سحر نشستم اینجا خونمم مرتبه کار خاصی ندارم بکنم. 

این بود فواید زندگانی مشترک

دوستهای دودرکن من

دیروز کلا عزا گرفته بودم که اینقدر بد دودر شدم. قیافه عزاگرفته منو مجسم کنین. رضا خوب اداشو در میاورد. لب و لوچه آویزووون.  بعد شبی زنگ زدن گفتن بیا پایین. رفتم دیدم بیچاره ها خسته و داغونن. اون یکی دوستمم امروز ایمیل زد معذرت خواهی و منت کشی کرد. چمدونم والا. من که ناراحت نبودم. بیشتر احساس تقصیر می کردم دیروز که باعث شدم ملت بپیچوننم. ولی حداقل به نظر میرسه دوستیم هنوز!