من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

دعای شب

نصفه شیشه شرابو سرکشیدم بلکه چیزی بشه نشد. اومدم کانادا تبعید شدم به بیشه زار. ممکلتم ویران شد. ادماش از هم گسیختند. همه چیز خرابه به امید روزهایی که ادمها همه انسان باشن فقر ریشه کن بشه استعمار از بین بره و پیراشکیهای من نسوزه.


امین

اشرار گمنام

تروخدا این رفیقای من همه متاهلن . منم غر می زنم می گم من با شماها نمیام. یا اگه واسه من یکیو پیدا نکنی تا اخر عمر عذابت می دم! اونام غر مرگم می کنن. البته نه همشون. یکیشون. ما سه نفری متاهلیم! حوصلم سر می ره. وای امروز یه تیم هورتونی رفتیم همه تروریستها و اشرار توش جمع بودن به نظر. فرداست که اسم ما بره تو لیست سیاه خرابکارای بیشه زار. اینام یه بحث داغی در مورد تاریخ و سیاست داشتن می کردن. گفتیم یه وبلاگ می زنیم به اسم ساختمون. می ریم ایران هممونو اعدام می کنن. هه هه

اخبار بد خیلی بد و ماهایی که پرتوقعیم و کم تلاش

الان فقط و فقط می خوام گریه کنم. امروز همه چی خوب بود. فقط یه قرار با یکی از بچه ها داشتم که بریم سینما. می دونستم می پیچونه. هیچوقت تلفن منو درست جواب نمی ده. ایندفعه هم جواب نداد. گفتم وای یکی بدتر از منه. دیگه هیچی مخم داشت سووت می کشید. یکساعت بعد زنگ زد مثل همیشه مظلوم نمایی منم داشتم فیلم نگاه می کردم. منم گفتم هیچی زنگ زده بودم برنامه رو کنسل کنم چون دیر شده بود کلاسم. گفتم بزار راحتش کنم نمیره حالا. بعد خیلی خنده دار شده بود می گفت صدای چیه. بعد می گفت نه بریم حالا. یعنی داشتم فکر می کردم رفتارهای من از خودم نیست. جایی که باید کولی بازی در بیارم و داد و فریاد کنم بگم آخه چرا مریضایی عین تو به جون من لوزر میفتن. اخه من و چه به تو!  اینجا تو قلب من هیچی نیست واسه تو. اینجا بعد با دستم ازسرتا کمر پایین و بالا می رفتم هیچی نیست نیست.  (این اخریا مال بلو ولنتاین بود دختره جیغ می زد) عوضش  اروم میشم شوخی می کنم خوش اخلاق می خندم. بعدم گوشی رو می ذارم می گم خدا رو شکر ختم به خیر شد!!!!! حالا رفته فیس بوک زده نمدونم من عاشق بیشه زارم. من که سلطان پیچوندنم ادماش باحالن و چه و چه.  نفهمیدم اصلا کیو می گه. همه رفتن لایک کردن. دود از سر ادم بلند می شه مجبوری اهنگ اسپنیش گوش بدی دامن لی و لباس کابویی بپوشی و باهاش برقصی بگی فاک یو ال. انگار بخوام به دختر عمم ایراد بگیرم. ولمون کن حالا بعد هزارسال حوصله ایراد گرفتنم ندارم اصلا هیچی. تازه بعدشم رفتم قدم زدو خرید خیلی لذت داشت. تا اینجام خوب . بعدش  مامانم زنگ زد و بازم خوب بود.  بعد قطع شد بابام زنگ زد. بابامم که کلا سورس اخبار بده. راستم می گه ها. مملکتمونه یه اینترنت درست و درمون نداره. وضع مردم خرابه وضع مملکت خرابه. ادم اندوه همه وجودشو می گیره. بعدشم هی به من می گه می خوای چیکار کنی استرس وارد می کنه. می گم پدرجان اینجا مک دونالد هست لباس فروشی هست همه چی هست. بعدش بابام می گه نه کار تخصصی خودت. کار تخصصی کجا بود پدرمن اخه. حالا امید به خدا. بعد گوشی و گذاشتم می خواستن بمیرم از ناراحتی. الان یه ذره روزنامه داخلی خوندم. ولی دلم غمگینه. دلم شکسته بارها و غمگینه. 

زندگانی لوزری

یه دوستی دارم اینقدر این مهربونه ولی شعورش کمه. یه دردسری می شه واسه آدم. هی باید وقتی حرف میزنه با دیگران یا نظری می ده ماستمالی کنی. واسه همین تقریبا من با خودش تنها هنگ آوت می کنم تا جایی که بشه. طفلکی.  

 

امروز داشتم فکر می کردم ما چراعین بچه ادم نمی ریم پیش روانپزشک خودمونو نشون بدیم. می دونی جوابش چی بود؟ که ما اینقدر روانی شدیم که جتی نمی تونیم براش راه حل پیدا کنیم. ادم بره پیش روانپزشک زندگیشو تعریف بکنه افکارش تناقضات محیطی تناقضات دوستیهاش وغیره. اونوقت طرف بهت می گه که الان کجایی وچقدر دیگه وقت داری. 

 

خدایا استادمون همکارامون و دوستامون را از ماراضی نگهدار و درعین حال مارا ازگزندشون در امان دار (دعای بچه پررو) 

 

آمین

دوربین

خیلی جالبه ادم هرگز فکر نمی کنه دیگران راجع بهش بخوان صحبت کنن. یه پستی قبلا  نوشته بودم که ملت میان باهات حرف می زنن و یهو اسرارشون می ریزه. حالا فکر کن من دیروز با یکی از دوستام رفته بودم قهوه همینطوری حرف زدو زد. همیشه میاد همه رو لو میده. کی چیکار کرد کی چی گفت یا هم اینکه میزنه به در مسخره بازی. همینطوری وسط حرفاش یهو گفت اره خلاصه ما سفرمثلا در علفزار بودیم بعد یه دختری رد شد و اینا و کی وکی بنای داد زدون گذاشتن ویو ویو!!!! من همینجوری واسه خودم گوش می دادم. یهو متوجه شدم داره منو می گه!!!! دهنم باز مونده بود. گفت ما بهشون گفتیم اشتباه می کنین ولی اونا می گفتن نه همینه. هی صدات  می کردن. بهتم برده بود. گفتم خدایا حالا اگه دوستای من اونجا بودن چی. خیلی اتفاق داره میفته واسه من که هرچی می گم یا هرکاری می کنم اگه این بچه ها باشن فرداش همه شهر می دونن. نمی دونم حالا دیگه ظاهراهمه از حرف زدن راجع بهم لذت می برن و ما هم پذیرفتیم. دیروز داشتم فکر می کردم نمیشه از دیگران که برید. 


فکر کنم یه پست بهتر می تونستم یا می خواستم بنویسم. این شد دیگه.