من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

نه اینقدر کم عقل دیگه

بچه ها این پست قبلی مال اینجا نبود. من چه بدبختی دارمااااااا مال PSA بود. حالا ولش کن اونجا دیگه نمی نویسم. من صد کیلو username password دارم. عین سرطانه.

Folk Fest

فستیوال محلی folk festival  از این پنجشنبه تا شنبه برقرار هستش  . اکثر کشورهایی که تعداد زیادی مهاجر در کانادا دارند به اجرای رقص و نمایشنامه می پردازند و بسیار جالب است. امیدوارم همه بتونیم در این برنامه شرکت کنیم.  

 

ویو جان

بطری مار

من امشب چندتا از دوستامو خونه دعوت کردم بعدش پاشدیم رفتیم کنار رودخونه و بعدش خونه یکی دیگه از بچه ها که خونش بالاتر از فرودگاهه. البته خونه مجللیه. آخر سر نشستیم هفت کثیف بازی کردیم و من باختم. مجازاتهای من: 

 

از اینجا تا خونه پیاده می ری و ما با ماشین دنبالت می یایم و خط عابر هم برات می ایستیم که رد بشی ولی آخرش می ریم روت که خونت بپاشه به دیوار. 

- منگنت می کنیم به دیوار 

- موهاتو کوتاه می کنیم 

- ابروهاتو می تراشیم. 

بازوتو یه مدلی می شکنیم که ازمحل آرنج بتونه به چند طرف خم بشه 

- برو توفیس بوک بزن که با همه ما in relationship هستی و ما می یایم لایک می کنیم 

- برو فیس بوک بزن married  

-جای چشمات و ابروهات رو عوض می کنیم 

- با این انبر یه تیکه از مغز سرتو از جای چشات بردار و بخور 

-چشاتو کلا در میاریم.  

- یه سوزن می دیم بکن توی سوراخ عدسی چشت

- دماغتو می ذاریم پس کلت  

- از وسط با اره می بریمت 

- می سوزونیمت 

آخر سر دوتا بطری آوردند. یکیش توش مار زنده درالکل بود یکیش عقرب. گفتن اینو باید سر بکشی. البته واین بود snake wine مال ویتنام. به حدی نکبت بود که می خواستم بالابیارم. اصلا ترسیده بودم  حسابی.  

 

خلاصه از بنده  دو تا عکس زشت با بطری خالی و پرگرفتند که بذارن تو فیس بوک. بطری خالی با مار رو داشتند البته من اون زهر ماری رونخوردم. ولی کلی خندیدیم.

تیم هورتونز

استادم اومد به یکی از هم افیسیهام که پست داکه گفت برو از تیم هورتوز یه جعبه دوازده تایی هانی کرولر بگیر. فکر کن! دوازده تا واسه ما پنج نفر. اونموقع اون چیکارکرد رفت از تیم هورتونز یه جعبه دوازده تایی از دوناتهای مختلف گرفته بود. محض رضای خدا یه هانی کرولرتوش نبود. ؛ها؛ استادم جعبه رو باز کرده بود به ما نشون می داد هرهر می خندید. من غش کرده بودم از اینهمه استعداد. یارو تعطیله ها. بیچاره تازه از امریکا اومده نمی دونم به این خاطره اونه یا چی.

همینجوری

وارد شدن توی رابطه های احساسی بدون تعهد خیلی خطرناکه. همه مثل هم نیستند که فکر کنند خوب این یه تجربه هست یا بود یا انتخاب دیگه ای هم وجودداره یا چمی دونم باید با واقعیات منطقی برخورد کرد. فکر کنم یه شکست می تونه بخشی از زندگی آدمها ولو در یک مقطع زمانی رو به فنا ببره.  انرژی منفی همیشه منفیه می خواد از مسخره کردن باشه یا از شکسته شدن دل. سکان زندگی رو از دست آدم خارج می کنه.

آدم دلش می سوزه. 

 

بریم یکم داستانهای احساسی بخونیم. فعلا.