من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

یک جفت شیشه باریک دودی برای روزهای آفتابی !

باورتون میشه رفتم یه عینک آفتابی مردونه خریدم؟ پیزوریم هست. گرونم خریدم به نسبت پیزوری بودنش. فقط و فقط به خاطر اینکه عینکهای زنونه هیچکدوم به دردم نمی خوردن. با اون شیشه های گنده! گذاشتم اونا رو  زمستون بزنم چشمهام سرما نخوره.

تاریخ انقضا

اینهمه راه رفتم یه شیر خریدم اومدم دیدم چهار روز دیگه منقضی می شه. من به خدا تا چهارروز نمی تونم اینهمه شیر بخورم.

جونوم باش تا صبحت بدمد

وای وای الان پرزنتیشنم تموم شد. آشغال بود مقالش. از قبل پرزنتیشن من هی به بچه ها می گفتم این مطلبش خیلی حوصله سربره. استادم گفت اینا تقلب کردند. این یه مطلب و تئوری مشخصه رفرنسشم داد. همش قبلا تو مخابرات حل شده تو یه مقاله. 

 

حالا من چند تا ادوایس داشتم به درد عمم یا بچم شاید بخوره :

۱- آقا اگه رشتت wireless یا هرچی باید دقیقا مقاله هایی که تو ژورنالهای معتبر همون رشته چاپ می شه رو بخونی. من خیلی دیدم این دوستان ما وقتی حرف برای گفتن ندارند می فرستند به ژورنالهای دیگه مثلا Signal Processing اونا که اینقدر آپدیت نیستند چاپش می کنند اونموقع کلی وقت آدم تلف می شه. 

۲- اصلا مقاله خارج از آمریکای شمالی نخون آقا نخون هیچ جا به جز همینجایی که ما هستیم و شاید سنگاپور علم تولید نمی شه.   

 

یکی از بچه ها گوگل تالک زد ویو عینکت پیدا شد؟ منم زدم نه! تو ماشینت نبود؟ گفت نه. بعد یهو دیدم رو آیفونه. از اونور یکی زد سیمونه از قلعه ساختمون چه خبر؟؟؟ اصلا جا خوردم این چه قدر رفتارش یه دفعه ضایع شد. بعد پرسیدم تو هادی (مثلا) هستی؟ رامین هادی یا گوگل تاکت رو هک کرده یا مغزتو. اونم گفت آره بیا دوباره با هم دوست بشیم! خنده بوداا. بعد زده جونوم  تو چقدر باهوشی. منم گفتم بابا رامین دیگه اینقدرم جوات نبود. اونم جواب نداد. فکر کنم آیفونش تو بوفه جایی دست همین هادی افتاده بود. (من می گم هادی اسمش بهتره ولی همین بهش میاد) 

 

حالا تمی دونم چیکار می کنن چون رامین بعدا آف زده بیا یه کیس خوب برات پیدا کردم. پوست اونوریا ارزش کندن نداره. من همه رو دامپ کردم. هه هه هه! 

 

بچه ها این زندگیه من دارم. روزی دویست بار می گم خدایا منو ببخش. یعنی هیچ چیز به این اندازه به من آرامش نمی ده که از خدا طلب آمرزش کنم واسه وجود داشتنم.

تلاش در جهت بهبودی

الان به چندتا از دوستای خوبم فکر کردم دچار حس ارامش شدم. وگرنه همینطور تو کلم پر از حس غریت و غربتی بازی بود. 

دیشب خوب بود. با یکی از بچه ها رفتیم jysk و بعدش هم بریک و والمارت. عوض اینکه اون وسیله خونه بخره من خریدم! بعدشم رفتیم مک دونالد بستنی قیفی خوردیم. خدا بود. دونه ای ۷۰ سنت. تو ایرانم قیمتش همینه؟ این پیچاش خیلی زیاد بودااا. دور قیفشم کاغذ داشت. کثیف نشه تو دستت. 

حالی بردم.... 

سه تا از بچه ها دارن میرن کنفرانس نیستن.  

مامان مهسا اینجاست آخرهفته برنامه می ذاریم. 

هفته دیگه هم خودم نیستم. 

امیدوارم تا اون موقع (چه موقع؟؟ دو هفته دیگه) همه چی آروم باشه و من خیلی حس غربت نکنم.  

تغییر نگاه

من خیلی الان حال و روز بدی دارم. 

اولین دلیلش دلشوره می تینگ و پرزنتیشن فرداست 

دومین دلیلش جا گذاشتن عینک آفتابیم تو مغازه است 

سومین دلیلش خودمم. خودم که چرا از بعضی ادمها نمی تونم خوشم بیادو اینکه اونها چقدر باعث می شن آدم فکرش منفی بشه نسبت به بقیه.  

باید مراقب خودمون باشیم و فاصله ها رو با همه حفظ کنیم.  

 

خودسازی حرف اول است