من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

سرکوفت

باورتون نمیشه من چه بدبختی دارم. هی می گم اینو مسترش کن بره. تو فکرش هستم البته.  

هفته هایی که به استادم ریپورت نمی دم که کلی غر می زنه. من اصلا بلد نیستم ریسرچ کنم. خیلی خنده داره یک کلویی چیزی می دم به استاد اونم میره ریسرچ می کنه. وقتایی که جلسه داریم من اگه براش یک  گزارش کامل فرستاده باشم می ره یه سری مقاله که اصلا تو عمرم ندیدم پیدا می کنه و مربوط به کارمنه و خیلی هم پیشرفته تره. تو جلسه می رم تو فکر می گم آخه الان کی دانشجو اه کی سوپروایزره. اصلا هیچ بلد نیستم ریسرچ کنم. هیچوقت نه یادگرفتم نه یادمون دادن نه خودم استعداد داشتم. الان به خودم سرکوفت که می زنم خیلی دلم خنک می شه.  

من از دانشگاه بیشه زارو خودم و استادم و اهالی شهرو مهاجرین و انصار بابت اینکه هم خودم بدبختم هم واسه بقیه بدبختی درست می کنم معذرت می خوام.

حسرت

امشب دوست داشتم با افشین برم تئاتر. تئاتر البته برای خود تئاتر. نرفتم. حسسرت. امروز یه مایو ی رنگین کمانی داشتم. آبش خیلی گرم بود. آب دریاچه بعد می خواستم برم فیسبوک بزنم

swimming swimming swimming

حس شناوری وسبکی. یکساعت بعدش خونه بودم. از خواب بیدار شدم نشستم دیدم توی قبرم. قمشه ای می گه مردم ازقبر می ترسند. این دنیاست که قبرست.


خدایا من به دیگران بدی نکنم

آمین 

یک جامعه هزارمعضل

سیاست خیلی پیچیده است. یک  گروه یه مملکت قراره جهت دهی بشه. آدمهای کارشکن دوروبرمون ریخته. یه کار مفید انجام می دن ده تا مضر. ضررشو باید تقبل کرد چرا که منفعت از بین نره. فکر می کنم آدم وقتی که می خواد تاثیر بذاره باید می نیمم تاثیرات مخرب رو بگیره. 

 

دوتا چیزی: 

۱- تفرقه اندازی و آشوب فکری که من دیدم خیلی ها ایجادکردند نهایتا خودشون رو هم در برگرفته. 

۲- آقا ما فعلا نشستیم کنار. من نه برای سیزده به در نه برای شب فیلم نه برای هیچکاردیگه ای داوطلب نخواهم شد تا ملت نتیجه کجو کوله کردن خودشون به خودشون ختم بشه. فعلا خودم یه مشت کارو علافی دارم. 

بچه ها بیاین غربزنیم

من دیگه پشت دستمو داغ کنم با ایرانیا برم قهوه. دو تا میز ایرانی نشسته هرکی یه چیزی می گه. کلا اصلا با ایرانیا نباید فهالیتهای خیلی صمیمانه داشته باشی. معلوم نیست تو مغزشون چیه. ازدور همه عاشقتن. از نزدیک نه. بعدشم مشکل دیگه صمیمی شدن با اینا اینه که هرکاری می کنی باید باهاشون سهیم باشی میزنن همه برنامه های زندگیتو خراب می کنن. من واقعا درمورد بعضی هاشون عاجز می شم. محض رضای خدا یک کلمه حرف مشترک نداریم. به جز حرفای پیش پا افتاده. تو مهمونیم هیچی. دوستمم نیست. اه اه اه.  

می خوام عاشق بمونم عشقم پیشم نیست.... 

کلا امروز از صبح که عکسهای برفزارو دیدم حالم گرفته است. بعدشم یاد مامان بابام افتادم. فردام می تینگ دارم هیچکاری نکردم. 

فردا تلفن جواب نمی دم. به من چه که کی می خواد پروژکتور بگیره. ابله ترسو. آخه اگه دروغی نگی پرزنتیشن دارم که نمی دن. قول میده بعد نمی دونه چیکارکنه. یکی نیسن بگه اگه تو واسه کارات به من نیاز داری قدرمنو بدون و به زندگی خصوصی من کارنگیر. خودمون به قدر کافی ناراحتی داریم.