من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

لذت

من و ونوس خیلی از هم دوریم. بعضی وقتا ترسم می گیره که ونوسم مثل آدمای دیگه زندگی من که دچار فراموشی مرور زمان شدند فراموش بشه. ولی تا حالا که این اتفاق نیفتاده. چندتا نکته امیدوار کننده هست اینجا  

 

هردومون مال یه دانشگاهیم و خوشبختانه هنوز با هم کارداریم. 

دوم اینکه ساعت کاریمون مثل همه و راحت می تونیم چت کنیم.  

 

من امیدوارم ما هردو بعدها بتونیم تو یه مجموعه یا جایی نزدیک هم کار پیدا کنیم یا اینکه دوتا شهر درست و حسابی بریم و با هم رفت و آمد داشته باشیم.  

 

من و مهسا دیشب عین دیوونه ها دوباره مراسم پیاده روی داشتیم. از حاشیه دانشگاه میری پایین بعد از پل روی رودخونه رد می شی و وارد بخش مرکزی شهر می شی. ما رفتیم بازار مرکزی شهر که خدود نیم ساعت پیاده روی داره. برگشتنی هم ساعت نه و نیم رفتیم مک دونالدمرکزی که پر از پیرمرد و سرخپوست و آدم داغون بود. ولی به من خوش گذشت.  

 

تا ده ونیم هم پیاده برگشتیم خونه. عمرا تنهایی حاضر باشی تو دل شب پر از مه و برف رو پل راه بری. منظره نور چراغهای شهر از توی مه خیلی رومانتیک بود. حتی درختای برف گرفته خیابون سرسبز کلارنس. همه جا هم آروم و ساکت فقط قدم میزنی و صحبت می کنی.  

اینا تجربه هایی هست که دیگران نه می فهمند و نه به خواب شبشون می بینند و همین هاست که هی منو دورترو دورتر و دورتر از آدمهای وطنم می کنه و خواسته ها و خوشحالیها و درداشون رو برام غیر قابل فهم تر.

نظرات 4 + ارسال نظر
ونوس شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:25 ق.ظ

راست میگی. خیلی دلم برای اون زمان که تو برفزار با هم بودیم تنگ شده. ولی ترس از دور شدن از دوستای خوب همیشه هست. راستی احیانا مهسا تند تند که راه نمیره موقع پیاده روی غر بزنی؟‌

ویولت دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:16 ق.ظ

چرااونم گاهی تند میره تازه دوستشم لیلا دانشجوی تربیت بدنیه!!:دی
اه چه زندگی تخمی شده. اگه دیپلمه بودیم ومیومدیم اینجا وضعمون بهتر بود

اورانوس پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ

پس من چی . حسودیم شد حسابیییییییییییییییی

ویولت پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:27 ق.ظ

آخه تو که نمیای اینجا اورانوس جونم. وگرنه من کلی راجع به همه ستاره های زندگیم نوشتم. راستی یه نامه فدایت شوم هم برای خواهرم نوشتم حالا که از حسودی حرف زدی. محتویاتش آخر خنده است. من حسود نیستم به خدا. تازه ما اینجا خیلی خوشحالیم. کلی دستورالعمل صادر کردم. شرط می بندم یه دو سه ساعتی اقلا سرگرمش کنه. هاهاها

اقا فردا یکی از بچه ها داره میاد اونجا. یه دختر مو فرفری ظریف مریف. کاری داشتین بهش بگین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد