من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

برنامه عید

من و مریم رفته بودیم تیم هورتونز ناهارمونو بخوریم. این برادرمون (همون که قبلا وصفشو گفته بودم) هم اومد. اومد رد شه من دیدمش (یعنی قبلش عمدا ندیدمش) وایستاد سلام کرد. بعد کلی با ناراحتی به من می گه می خوای بالاخره عید چیکارکنی؟ ببین من برنامه کلگری داشتم کنسل کردم برنامه وینیپگ داشتم کنسل کردم. اخه این چه وضعشه؟  

 

من و مریم همینطوری بهت زده خندمونو قورت می دادیم. مخصوصا من. من خوشم میاد بامزه است. گفتم والا دو تا برنامه هستش دیگه یکیشو برو. می گه نه شما چیکار می کنین؟ گفتم ما شاید بریم ادمنتون!!! می گه منم با شما میام پس .  می گم ما پنچ نفریم. می گه خوب ون می گیریم . مریم می گه بابا خونوادگیه

 من همه چیو میس کردم تورنتو نمی دونم چهارشنبه سوری بلک کتز میاد عید اینطوریه فرداش اونطوریه. می گم خوب پاشو برو تورنتو!!! می گه نمی خوام مامان بابامو ببینم!!( اند بچه لوس)  می گیم پاشو برو مامانتو نبین خوب. می گه نه بلیتش گرونه. کلا باهوش و حاضر جوابه. می گم اخه تو می گی می خوام برم کلاب که من برم وینیپگ نمی رم کلاب می رم مراسم ایرانیا! می گه من اومدم اینجا ایرانی نبینم !! (بدبختی داریمااااا ولی می خواد با ایرانیا بره کلاب)  من دیگه وسطش می خندیدم چون مریمم داشت به من نگاه می کرد. این دختره کانادایی هم بهش گفته نمیام باهات مامانم نمیذاره!!!

 

گفتم خوب از مامان پریت *چه خبر (یکی از دخترای اینجاس از من کوچیکتره ولی عین خانوم جلسه ای برخورد می کنه)  . ببین اون چیکار می کنه. می گه خبرشو ندارم نمی دونم. . خلاصه هیچی دیگه اخرش کلافه و دودر شد رفت بیچاره. ولی بعد با مریم یه کم بحث روز داشتیم بعدشم من کلی دلم براش سوخت که اینطوری تنها افتاده تو اینجا. طفلکی. من بیست و یکی دوسالم بود همش کلم تو کتاب بود. دورو برم هم کلی شلوغ پلوغ بود همیشه. خدا همه رو به راه راست هدایت بفرماید.  

 

 

اسامی بعضا ساختگی است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد