من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

برو وسط جریان

این عبارت توصیف زندگی فان منه. بدون برنامه ریزی.  روز پنجشنبه ما رفتیم مک دونالدزآربر گریک که خوب به نسبت بالا شهره و شیک. به پیشنهاد من. هیچکدوم حال کارکردن نداشتیم اون روز فقط معدمون آلرت می داد. من و رضا و مریم بودیم.درحقیقت من و رضا رفتیم مریم رو از خونه برداشتیم و رفتیم.  

 

تست مثلث رو رضا گرفت. یه مثلث رو تصور کن که می خوای یه جا مثل یه تابلو اویزونش کنی . حالا بگو از قاعده دوست داری بذاریش یا از نوک تیزش یا کج. من و مریم با عکس العملهای جالب جواب دادیم و خوب چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. تست شخصیت شناسی همونی رو می گفت که دروغ نبود. 

 

بعدش من یه تلفن داشتم از لیلا در نتیجه برگشتم دانشگاه و بقیه روزم با لیلا پیاده روی بودم و بعدشم رفتیم تیم هورتونز کامبرلند قهوه خوردیم. 

 

جمعه: سمینار دی بود. من شب کم خوابیده بودم. ولی به هرحال شرکت کردم البته ازبعد ازساعت یازده(زودتر نمی تونم برسم قبلا توضیح دادم که صبح پا می شم چی میشه) سه تا انتراک پذیرایی داشت. من پنج تا ساب خوردم!! که البته سه اینچی بودند. و روز خوشمزه ای بود. انتراک اخری هم رفتم افیس رضا اینا جیغ و جیغ کردم چون کلا من هایپرم یا هپی!  

بعد ازسمینار دو ساعت تو افیس رضا مهمونی شش نفره داشتیم چون نوشین که ازایران برگشته یه سر اومده بو اونجا و ازبس سروصدا کردیم شارمین عصا قورت داده که همه رو سگ محل می کنه هم پا شد اومد ببینه چه خبره!(بگذریم که شکلاتهای رو میز سوغاتی بنف شارمین واسه رضا بودکه من شکلات نخور هم کلی خوردم و عالی بودن) 

 

بعد ازاونجا رفتم خونه مهسا مهمونی یه ساعتی هم اونجا افاضات کردیم بعد اومدم خونه افتادم خوابیدم. 

 

شنبه: ساعت ۹ صبح بیدارشدم و یه کم را رفتم بعد دوباره خوابیدم تا یازده. یازده دیدم مریم زنگ زده قرار گذاشتیم واسه سینماشب. همون موقع هم به یکی از دوستای نیمه کاناداییم زنگ زدم که جوصلم سررفته بیا ناهاربریم بیرون. بعد ازیه مدت رایزنی خلاصه قرارشدم بریم بوفه اسمایلیز با چند نفردیگه. بعدشم خرید بعدشم خونه من. ساعت ۸ شب به بچه ها گفتم من امشب دیت دارم! می خوام برم سینما!!! که رفتند طفلکیا. ساعت هشت ونیم پایین بودم و رفتیم روکسی تیاتر که خیلی سینمای قدیمی و خوشگلی بود. خیلی خوشگل بود توش. من و ابی بودیم. بعدش رضا و مریم اومدن. اسم فیلم هم اخرین ایستگاه بود که زندگی نامه تولستوی بود و فیلم قشنگی بود.  

 

بعدشم ما گفتیم می خوایم بریم خونه و درنتیجه ابی هم رفت خونه ولی بعدش مریم و رضا اومدن خونه من پیتزا و چایی و غیره خوردیم و بحث های چرند کردیم. 

 

الانم سه نصفه شبه و من در خدمت شمام. 

 

 

ونوس جونم من یه هفته می خوام بیام وینیپگ بابای ریسرچ رو با هم در بیاریم. اینقدر خوشحالم و پزشو دادم که تو نمی دونی. بذاربیام بندازیم خودمونو وسط جریان.....ای لاو یو

 

* اسامی بعضا ساختگی است

نظرات 2 + ارسال نظر
ونوس یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ب.ظ

آخ جون بیا ... ولی کلا وسط و کنار جریان خبری نیست. اینجا همه چی آرومه لالالای لای لای لای

ویو! سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ق.ظ

می پریم تو red river پس!!!! با هم. یه دو چرخه هم از یکی کش برم من عالی میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد