کاش ادم می فهمید تو فکر بقیه چی می گذره. چرا جوابتو نمی دن؟ چرا همه رو از خودشون بیزار می کنن. فکر کنم خودشون از بقیه بیزارن. همیشه هم خودشونو محق می دونن. من اصلا برام مهم نیستا. فقط این وسط کاری به کارمن نداشته باشن.
وای من دیشب از استرس میتینگ با اوستام خوابم نبرد. هیچکاریم نکردم. فقط هتل رزرو کردم ایمیل زدم به استادم به عنوان پیشرفت پروژه. استادم هم جواب داد که خوب کاری کردی باریکلا! امروزم نیومد دانشگاه. حالا لابد فردا میاد. خوابمم نمیاد. پاشم برم استر بازی یا خونه بخوابم؟ رامین می گه تو که همش خوابی. خسته نباشی. ناهارم رفتیم بوفه. ونوس تو برفزار از من می پرسید ناهار چی می خوری؟ من؟ من یه دونه غذا درست می کنم که دوشنبه و سه شنبه جواب می ده. بعدش دیگه آویزون بوفه و تخم مرغ و اینا می شم. دوست ندارم غذا بپزم تنهایی اصلا فان نیست. ظرف کثیف می شه. ولی امروز می رم استیک می پزم
امشب می رم سرامیکها رو می سابم و از غم دوری استاد اشک می ریزم.
پ.ن مجموعه این پرت و پلاها حضور بنده در این دنیا را تصدیق می کند. رنگم پریده و دلم میدتاون پلازا می خواهد. دلم به بهنوش و لیلا خوش است که آنطرف ترها دیدارمان را تازه کنیم.