من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

لحظات پوره پوره و بی ارزش زندگانی

اوه اوه من یه ملیون تا دوست دارم. دقیقا یه ملیون تا. همشونم مال دوران مردسه ان. پابه ماه/ پا به خورشید/ دوبچه/ یه بچه/ بی بچه/ مطلقه /مجدده /همه جوره هستن. امروزم از صبح خونه یکیشون بودم بعد اون یکی اومد و شبم کلینیک دوستم به معالجه دندون. یه سری هم دودر می شن همیشه. 

 

دخترای ایرونی خوشگلن خونه ها لوکسه تجملات ظرف ظروف. من مثل یک دهاتی اصیل کانادایی انگشت به دهن می مونم. روز اول که وارد خونه خودمون شده بودم دهنم وا مونده بود اااااه ه اینجا دیگه کجاست؟ اه اتاقارو...اه امروزم که خونه دوست آرشیتکتم بودم که عین موزه است حتی میز غذاشم طراحی می کنه. عکساشو نشون دادم. خواهرم می گه لازمش داریم رفیقتو... بعد عکس میز غذا رو دیده می گه آفتابه لگن هفت دست..... 

 

زندگی اینقدر زود می گذره که آدم باید فقط ول بگرده. اصلا وقت هیچ کاری نیست اگه رفیق باز باشی. 

یک کلمه از ویو

منم تبریک می گم. کریسمس مبارک. چشمهاو گوشهایمان راببندیم. کتابهای قشنگ بخوانیم. بازی کنیم و از عمر کوتاهمان لذت ببریم. مهم نیست که چه به سر ما خواهد امد. مهم اینست که لبخند از لبانمان محو نشود.


پ.ن امروز رفتیم هتل هما. تکتم از انگلیس لیلی از تورنتو یگانه از آلمان سمیه از نیوزیلند و ازاده و خودم بودیم. هیچ کس تغییری نکرده بود. خوشحالم که برمی گردم بیشه زار. به خودم قول دادم امسال بهتر باشم.