من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

مرگ

یکی نیست به اینا بگه شورشو درآوردین دیگه. اقلا یه چیزی خارج از فیس بوک پیدا کنید بذارین.  

وای من دیشب رو به موت بودم داشتم از استرس می مردم. صبح سرم داشت می ترکید. با وحوداینکه فکر کنیم ۸ ساعتم خوابیده بودم ولی از فکر زیاد مغزم داشت درد می کرد. بعد به این نتیجه رسیدم زندگی از یک وضعیت کاملا تصادفی  پیروی می کنه و پشت هرچیزی یه دلیلی نیست. ما چون بعدا زجراون لحظه رو فراموش می کنیم به نظرمون میاد که صلاح بوده. یه نتیجه دیگه هم اینکه اونایی که می میرن پس از تحمل یه فشار خیلی زیاد می میرن یکی از همین فشارها و دردهایی که روزمره داریم از حد می گذره طولانی می شه بدن تاب نمیاره می پاشه. واسه همینه که ما براشون گریه می کنیم. مثل بابای بنیامین که از زمان جنگ مریض بود. خون آلوده تزریق کرده بودن بهش هپاتیت c گرفته بود. این اواخر کلیه اش از کار افتاده بود می خواستند پیوند بزنند پاشم از زانو به پایین عفونی شده بود به خاطر هپاتیت بدنش پیوند قبول نمی کرد از مشهد به شیرار از شیراز به مشهد.... اونا می گفتن نه برین پیوند بزنین نمی خواد پاشو ببریم . مشهد می  گفت نه بدنش قبول نمی کنه. آخرین بار شیراز یه جواب مثبتی داد و ما خوشحال شدیم. بعد آوردنش مشهد فرداش پاشو قطع کرد. قلبم درد گرفت وقتی شنیدم. بعد گفتن حالا می تونه پیوند بزنه عفونت قطع شده. یادمه اصرار کردم بریم حرم براش دعا کنم. رفتیم. بعد گفتن حالش خوبه. اومدم کانادا فوت شد. بعد اونهمه درد. پیوند هم نزدند. 

الان یادم افتاد داره اشکهام می ریزه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد