یه روز می رسه که من تو یه نقطه ای مشرف به کل زندگیم ایستاده ام. همه راهو اشتباه رفتم و فقط سه موجود در اون نقطه باقی مونده: من خدا و امیدی که به زوال میره.....
هرروز به خدا بگیم چشمهامونو دانا کنه لبهامونو دانا کنه گوشهامون شنوا بشه حواسمون بیدار بشه. حرف اشتباهات نیست. صحبت از دست دادن های متعدده. تمام اون چیزی رو که به ما هرروز اعطا می شه رو به باد فنا دادن از نادانی. همه خوشبختی که می تونه توی زندگی مون جاری باشه از بی فکری از کم فکری از معلولیت فکری.
خدایا پناه برتو از بی دانشی بی اندیشگی و همه چیزهایی که ما رو به پرتگاه حسرت و بی چیزی می کشونه
آمین