از صبح اینقدر به این ویدیوی شکستن صندلی خندیدم دیگه احساس می کردم نفسم بالا نمیاد. ساعت شیش و نیم بود رفتم حموم معدم می سوخت بدجور. یادم افتاد نهار نخوردم. واقعیات میادجلوی چشمام. الان صدای بوق امبولانس با واقعیات قاطی شدن همه چی میاد جلوی چشام.
خدای گناهان ما رو ببخش و بیامرز.
آمن