من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

معانی پوچ که به ذهن من متبادر می شود

داشتم فکر می کردم من چرا راجع به شخصیتی که هیچ برنامه ای باهاش ندارم صحبت می کنم؟ فکر کردم چون اصلا مشکلی باهاش ندارم. یه زمانی  می خواست نذاره من با هیچ کس دیگه ای دوست باشم اون زمان تموم شد یعنی من یه روزی با همه ادمهای دوروورش قطع رابطه کردم. بعد یه زمانی رسید که کلی شایعات پشت سرش بود شایعات ناشی از واقعیت. من چه حقی دارم که راجع به شایعات نظری بدم وقتی که بدی از نظر من محسوب نمیشه. شایعات چیه؟ چرا فلانی با فلانیا می گرده؟ خوب بگرده! چرا فلانی هرروز با یه دختری می ره سفر! خوب به تو چه؟ مگه زن داره که نره! حالا اصلا من چرا دفاع می کنم یا نمی کنم چون که بعد چهارسال تو می دونی که طرف حول یه چیزی داره طواف می کنه که هسته بدی نداره. اهان و بدی خاصی هم درکارنبوده! یا اگر بوده تو تقاصو از حلقومش کشیدی بیرون!  شاید مهمترین خصوصیت مطلوبش این بوده که می تونستم به خودم اجازه بدم که عاشقش باشم بعد اجازه بدم که دوست باشیم. بعد می تونستم بهش دستور بدم یا دستور بگیرم. این در حقیقت لمسی از یک واقعیت صمیمی بود. حالا ولی نیست رفته...

 

خدایا من بعد این همه تفاسیر هنوز نمیدونم مشکلم چیه. در حقیقت از بی مشکلی دارم چرت می نویسم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد