من در بیشه زار

I cry in the woods

من در بیشه زار

I cry in the woods

اغاز

سی و د.سال گذشت. از روزی که به دنیا اومدیم مسلمون بودیم. همه واجبات برما واجب بود. انتخاب دیگه ای وجودنداشت. مدرسه که می رفتیم  قران می خومدیم. نمی فهمیدم خدایا چرا قران اینقدر ترسناکه. چرادرسهای بینش اسلامی اینقدر حوصله سر برن.  

 بار نبود که بریم بار. گناه بزرگی جلوی پامون نبود. هوسها بیشتر به مال و پزمحدود می شد.

اومدیم که کانادا نفهمیدیم که فرقمون چیه. برای اینکه اصلا نفهمیدیم کی مسلمون شدیم و کی ما رو مسلمون کرد. گفتیم لابد همه یه جورن. رسمش یادمون بود اسمش نه اسمشم که کمکم کمرنگ شد رسمشم رفت... 

رفتیم با ادمای دیگه. اونا پذیرفتنمون. نفهمیدیم بابا فرق داریم. 

 

تا اینکه یه روز رسید فهمیدیم که فرق داریم و اسمون سرمون خراب شد. یه روز شد که تو همین دنیا رفتیم محکمه گفتن تو رسمت چیه؟ ایینت چیه؟ گفتی نمی دونم مهمه؟ اینقدر تحت فشار گذاشتنت که بالاخره ایینتو انتخاب کردی. یه اسلحه بود روی پیشونیت. ویو باید راستشو بگی. راست باش. سکوت نکن. 

 

راست شدم. سکوت نکردم. زیر بار دروغ نرفتم. 

 

خدایا دوستان من رو به شررودروغ مبتلا نکن. التماس می کنم. که اگردوست به دروغ مبتلا شود بهتر که دنیا به اخر برسد ازننگ و حسرت و خفت..... 

 

قران برای ما نبود قران برای ان بود که خواست  دوباره زاده شود. برای ان بود که به دنیا امد زیست به ویرانگی رسید و زندگی را در ان بازیافت..... 

Quran was not for me when I was born.  Quran was for whom to be born again.For who, who was born to this world, lived, came to ruin and found life again in that book

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد